قسمت 2
ياد او وقتو بخير نويسنده: فرامرز مهدوي
--------------------------------------------------------------------------------------------------------
قسمت دوم- اولاد
صحنه 1- خارجی – روز- درب منزل فرخ
لیلی دختری 17 ساله دختر نجف چاه کن که به همراه نامادری اش فرخ زندگی میکند جلوی درب خانه اش را جارو میکند وبا آفتابه ای که در دست دارد دم در منزلش را آب پاشی میکند
ناگهان درب باز میشود وفرخ زن پدر لیلی که زنی 35 ساله وبسیار بدجنس است از خانه بیرون میاید
فرخ: لیلی
لیلی: بله خاله
فرخ: از مغریبو برفتی تو کوچه چه غلط مکنی ؟
لیلی: در سرار او پاشی مکنم
فرخ: یه در سرا او پاشی کردن خو دگه ایقدر مس مس نداره معلوم نیه چه سر خر تو تو کوچه دزر داری که ور سرا نمیی بیا گمشو ور سرا که سفره پهن کردم
لیلی: چش خاله العان میام
مجدد درب خانه فرخ باز میشود ولیلی در حالی که تکه نانی به دست دارد با عجله از خانه بیرون می اید وبه سمت کوچه ای که به کارخانه قالی بافی ختم میشود میرود
صحنه2 –خارجی –روز –منزل عزیز
چراغ فریموسی در وسط حیاط منزل عزیز روشن است وکنیز زنی 35 ساله مادر فریبا وفرامرز با کله پاچه ای به سوی چراغ فریموس میرود وکله وپاچه را کنار چراغ می گذارد و دخترش فریبا را صدا میزند
کنیز: فریبا .نه نه فریبا یه کارد ور دار بیار تا کله ره وپخابونم .فریموس الکی روشه
صدای فریبا خارج از قاب
فریبا : چه جور کارد بیاروم ؟
کنیز : یه کارد به درد نخوره بیار . برو نه نه جان که روز برفت .
فریبا از ایوان بیرون آمده و
با چاقویی که در دست دارد به طرف مادرش کنیز میرود .به دنبال فریبا فرامرز نیز از خانه بیرون می اید وهمان طور که کفش هایش را میپوشد با مادرش حرف می زند
فرامرز: باز خو نه نه داری غذا خارجی درست مکنی ؟
کنیز : چه درست کنم نه نه جان غذا بهتر سراغی دستون خور ور مال
فرامرز : از روز که ما ور کلاته شدم یه غذایه درست وحسابی بنخوردم یه روز نو جوش یه روز قروت یه روز اشکنه عدس امرو هم خو خدا زیاد کنه کله پاچه
فریبا: از همه بیشتر ایراد مگیری از همه هم بیشتر مخوری
کنیز : حالا فهمیدی نه نه جان
فریبا: بیا نه نه هر کار مه کنی زود که مه بروم مر کار خونه یه سر زنم که مبارک گفته بیایی
فرامرز در حال خارج شدن از خانه است که مادرش به او میگوید
کنیز : سر خور چنو خموش دپیش انداختی کجه مری ؟ بانکار ببر سر او او کو بیار
فرامرز: ای نه نه دیشب خو بشکر تا سر پر او کردم
کنیز : دیشب بابا تو بر فته بود حموم یه لیف دخو زده بود مگه او بشکه چقدر او مگیره وخه نه نه برو دو گلن او بیار که معطلوم
فری در حال خارج شدن از در رو به خواهرش میکند ومیگوید
فرامرز: فریبا خانوم اگه شما هم 2تین او بیاری کفر خدا نه خه شد شما هم ازی خونه سرایی .فرض کو مو بمردم
فریبا: خیله خو نمه باز برمو بری دو گلن او برخو ختوم وچهلم مگرفته بی یک از کار تریسیی تو که خدا مدونه
کنیز : نه نه برو دگه تو خوهنو اونجه ور سر مگردی؟
فرامرز: نه نه فریبا نمگزاره. مگده اول برو ور کار خونه.
فریبا: ای خدا بر چه ایقدر دروغ مگی ؟
فرامرز : مو دروغ مگوم ؟ نه نه مدونه که مو دروغ تو زات مو نیه.
فریبا: ایقدر بهونه بدر نیار نه مه بری او بیاری گو نمروم ؟
فرامرز : مو خو نمسته باشم او بیاروم مثل مرد مگوم نمیاروم
فریبا: خا برو او بیار
فرامرز: گفتم خو او نمیاروم
کنیز: راست خو مگفتن ور مخت غلوم نباش که غلوم او اره نیه .خودمو مروم
فریبا : خجالت کش تو تو سرا اسر مگشته بی نه نه بر ه بر تو او میارده بو
فرامرز: تو اگه خواهر خوبه مبودی بانکار از دست نه نه مستوندی مرفتی او میاری
فریبا: واقعا که باز ظهر بخی مه سر سفره گویی غذا چه نه ؟ باز بابا بخه مه
فرامرز: اموده بابا بانکار . دوربین مخفی بود . مستوم بینم وقته کم میاری قیافی تو چه جوری مشو ؟
کنیز: برو نه نه جان ایقدر بر ما فیلم بازی نکو برو دگه قربون تو شم
فرامرز: فقط به خاطر شما . اگه ذبیح بیومه ور رد مو گویی بیاده سر او مو اونجایوم
فریبا: باز خیله ور دار نکنی ما اویور بر امرو لازم دارم
فرامرز: نگاه کو خوهار مو ازی اویون که مو میاروم به ای مشقت اگه قطره اسراف کنی مشغول ذمیه ای
البته حساب نه نه جدا تا چن قطره اشکال نداره .
صحنه 3 – خارجی- روز- کارگاه قالی بافی
مبارک داخل کارگاه بر روی صندلی نشسته ونقشه قالی را در دست دارد ونقش را برای دختر ها می خواند شش دختر پشت دار قالی هستند وآنها نیزگوش و جواب میدهند وقالی می بافند
مبارک: دو تو تای به جا
دخترها: بله
مبارک: سر اول تا یه بو
دخترها: بله
مبارک: تخم لاکی
دخترها: بله
مبارک: سر اول سر جلو
دخترها : بله
فرامرز به همراه شوهر خاله اش استا اکبر که مردی 40ساله ودارای قد بلندی وعینک ته استکانی نیز به چشم دارد وارد کارگاه میشوندومبارک از روی صندلی بلند میشود وبه استا اکبر خوش امد می گویید
استا اکبر : یا الله چه کار مکنی مبارک تو نستی اینور استا کنی یا نه
مبارک : خوش اومدی.نه هنو دارن بر خو بدر کشوک کار مکنن .دنیا به صبر استا اکبر
فرامرز: برکه نو نخوردن که چنی شل مبافن
صدای خنده دخترها از پشت کار شنیده میشود
استااکبر: اخه تو از شل وسفت سر تو چه بدر میه؟ چنو مگده که اگه یه که ایر بنشناسه مگه چهل سال قالی بافه
فرامرز: دست تو درد نکنه استا اکبر. خوبه سال چهل و دو خودو کار مکردم تو تهران
صدای خنده مجدد دخترها شنیده میشود
میارک: زهر مار هوش خور اخو دی باز خنده شما رچه نه
فرامرز: بابا چه کارینو داری وسطی یه کم ور استا اکبر بخندن
استا اکبر : اونو ور تو مخندن نه مو
فرامرز: شرط بندم
مبارک: استا اکبر خود فرامرز خور مه گیری او کم نمیاره
فرامرز: نه اخه استا اکبر یه چیز مگه فکر مکنه چه خبره مرد حسابی قالین شیش متره ور شیش رو مبافم
استا اکبر : تو قالین شیش متر اگه ور شیش رو بشوستی مدونم که هنر داری بافتنینجه بمومه
مبارک: بیی استا اکبر خود فرامرز کار ره کاشب کنی که تخته خیله دبلند شده .دگه بفته رونجه مشکله
استا اکبر : برو فرامرز ور سرا ما از خالی خو عذری تنگره بستو بیار تخته کوچک را هم بستونی بیاری .باز مار به نکاری
فرامرز از کارگاه خارج میشود.اکبر صدایش میزند
استااکبر: یه پاکین تز هم خود خو بیاری. یه شونه هم بیاری . سر شتو یاد تو بنره.
فرامرز: اگه رخصت مدی تموم دار ره از ریشه ور کنم بیاروم بری شما. مومن مو خو دو تا دست بیشتر نداروم .
استا اکبر : خا به دو سه بار بخی یارده
دختر ها در پشت دار قالی می بافند .
صدا:صدای کوبیدن شانه به قالی
صحنه 4- خارجی - روز- خانه استا اکبر
پری دختری 18 ساله دختر استا اکبر که تنها دختر او است در وسط خانه اش خمیر می کند واو از تشت خمیری که در روبرویش قرار دارد تکه خمیر هایی را جدا میکندوان ها را بر روی جوالی که پهن است می اندازد وبا آن چانه ای درست میکند وچانه هایه درست شده را بر روی تخته ای می چیند وبه سمت مدبخ میبرد .مادرش عذری زن 35 ساله وزحمتکشی است که از راه نان پختن برای دیگران امرار معاش میکند
عذری: پری ور خو گرد دختر روز دکو شد گردار بیار .چنگ را هم خود خئو بیار که نو تو تنور افتاد .اردون ای بار خدا زیاد کنه تموم نو نمشو
فرامرز وارد خانه خاله اش میشود وبه سمت پری میرود
فرامرز: یا الله یا لله خاله عذرا نیه
خارج از قاب صدای عذری شنیده میشود
عذری: چه کاره خاله بیا تو مو پا تنوروم
پری با دیدن فرامرز از جایش بلند میشود واو را به خانه تعارف میکند واز او نیز گلایه می کند
پری: سلام پسر خاله بیی ور خونه دم در بده خاله کنیز چه طوره.چه خبر راه گم کردی
فرامرز: سلام ای برا مو خو همیشه اینجایوم .بیومدوم تنگ ره ببروم اخه مایوم کار ره کاشب کنم .نه نه مو هم خوبه .داره خود فریبا رنگ ور مزنه
پری: چن وقت شده که فریبا ور دور ما نمیه خیله چادری سنگی شده انگارنه انگارکه دختر خاله هم دارده .باز خود از ما بهترونو مگردده.
فرامرز: نه به خدا اگه منظور شما از از ما بهترونو زهرا عمه مو نسایه که بر مو هیچ فرق نمکنه بر مو قند وقروت یه کیه
بر تو شاید ولی بر خاله نه . مخو دگه چن وقته که متوجه رفتارونینو ایوم
عذری مشغول بیرون اوردن نان از تنور است .پری میرود تا تنگ را بیاورد
عذری: بیا خاله بینم خبر تازه چه داری ؟چه کار مکنی مادر تو خوبه
فرامرز: از کارخونه میام بر فتم اونجه یه سر زنم تو تله افتادم مار دکار کشیدن ادم حلاوت نداره بر خو پنج دقیقه هونشینه یه باد ور ادم خوره
پری از ایوان بیرون می اید وتنگی را که در دست دارد به فرامرز میدهد.
پری: جا قاطی یه که بری اونجه باد ور تو خوره .
عذرا: بیا خاله چن تا نون زرد هم بر شمایو درست کردوم ور گشتنا بیایی ببری که نون تازه خورده دار
فرامرز: پس راست مگفت بابا کلو که نو از تنور داغ خوبه
پری: چه عجب یه بار هم به حرف بابا کلو کردی
فرامرز: مو خو به حرف نمکنم فقط مگوم ...
عذرا: چن تا پتیر هم بر بابا کلون تونه او نو رم بیایی ببری
فرامرز:ای خاله مایی مار از چاله تو چاه اندازی .باز مایی مار ری کنی ور خونه بابا کلو که بروم اونجه بابا کلو مور تو کار کشه ومور هی امر ونهی مکرده بو
پری: ریش خورم خو تیغ زدی اونجه به نری که بابا کلو خود شما دعوا خه کرد .خودمو بخوم برده که خود فریبا کار هم داروم
عذری: از فریبا چه میی نه نه ؟
پری: مه بینم چرقت مور چه کار کردیه ودوخته یه یا نه دامنی رم ببروم وری دو که لازم خه داشته
فرامرز با یک تکه پتیر از خانه خارج میشود
صحنه5 – داخلی – روز- کارگاه
زهرا وزهره ومریم دخترهای عمه فرامرز که به ترتیب 17-15-14 سال سن دارند به همراه لیلی مشغول بافتن قالی هستند واکبر هم جلوی قالی ایستاده وبه دار قالی نگاه میکند وبه لیلی می گوید:
استا اکبر : بر که لیلی نو نخوردی که چنی شل مبافی
صدای فرامرز خارج از قاب
فرامرز: باز خو داری حرفون مور مزنی اگه یه که شمار بنشناسه فکر مکنه چهل ساله که سر استایی .ولی خودمانم خوب فیلم بازی مکنی تو فیلم خو به عنوان سر استایه بذات از شما استفاده خوم کرد
صدای خنده دخترها از پشت دار قالی
استا اکبر: یه که مره به زیره یه که مره خبر بگیره .کو تخته یه که بیاردی؟ شونه ر بیاردی ؟ پس سرشتو چکار شد ؟
فری در حالی که با یک دستش نان می خورد وبا دست دیگرش تنگ را گوشه کارگاه می گزارد ومی گوید
فرامرز: خوبه که مبینی ای دست مو خو بنده .یه دست خو بیشتر نداروم
استا اکبر با ناراحتی از کارگاه خارج می شود
استا اکبر : یه بار نشد که ای بچر کار فرمم که به حرف کنده.ویشک.
فرامرز: در خونه نیه نونه ، بی بی ور ملک مونه. خالو یه نونه کمتر بخور بر خو یه نو کر بگیر . والله به خدا
خراب مگوم گویی خراب مگوم
زهرا: شما خراب نمگی. ولی درست هم نمگی.
صدای خنده مجدد دخترها از پشت کار شنیده میشود
فرامرز: هر وقت بیومدوم اینجه پنج دقیقه هونشینم اسده شم باز مار یه جایه ری مکنن
در حالی که از کارگاه خارج میشود
فرامرز : راست خو مگن دخترو ور کر کر قلیو هم مخندن
صدای خنده مجدد دخترها که بلند تر از همیشه است شنیده میشود
جلوی در مبارک به فرامرز میرسد واو را برای آوردن چیزی به جایی می فرستد
مبارک: یه قبل رنگ کبوده خود دو گروبه پوت لک خود فریبا خو ری خی کرد بیارده .
ابریشم هم تموم شده
خارج از قاب صدای لیلی شنیده میشود
بر مو هم دو قبل خاکی بیاری که کار مو رخنه بخاموند
زهرا: راستی از شهر بانو چه خبر مگن امرو وفردایه دارده
لیلی: چه گویم باز تو بهتر مدونی که بیشتر رفت وامد داری
زهرا: چه زرنگی لیلی چنو خور لو خشک مگیرده فکر مکنده ما از همه چی بیخبر م
مبارک: باز خودم چه سک سک داری بلند گویی که مو هم بفهمم
زهرا: در مورد هم بیک شما ازی سوال مکردم .مگن پایی سبک شده
مبارک : خاله کنیز کفته بود که امرو بچه ای به دنیا خه مد .
لیلی: خش شما ترخ خو از صبح ای ور ای ور مدو
مبارک: خش شما هم امرو ...... از بس تو عروس خوبیه که از خش خو خبر نداری.
زهرا: پس مبینم امرو ذبیح ای دورو برو پرا نزد .پس گویه خبر مبر ایه
لیلی: او بچوک خو خبر مبر باشه یا نباشه هیچ وقت ور دور ای کار خونه ته بالا نمشو
زهرا: از کم توبه . هنو پشتی دپنا نمشو که دگه سر و کله ای پیدا مشو
لیلی: از سر پسر خالو عزیز شما
زهرا: نگاه فرامرز هر چه داره همو نه که مبینی ولی ذبیح یه اب زیر کاهیه که خدا خبر داره
مبارک: او فرامرز و هوقدر که هیه چهل تا اوقدر دزر زمیناده یک مارمولکیه که خدا ازی خبر داره
زهره: هر دوتا یینو اتش اسفند نمه دگه نبینم کسه پشت سر پسر خالو مو صحبت کنه
لیلی: نه بابا
مبارک : هوش خور اخو دی سر کار .سپوتون شما چن چنیه . باز چهار چنه نکنه ده .
زهرا: ما خو هر سه چنه یه سپوت مکشم
صحنه 6- خارجی – روز -پشت بام
ساعت 2 عصر ملا رمضان در حالی که زیرشلواری به پا دارد در پشت بام ایستاده ودستش را به گوشش نزدیک کرده واذان می گوید
ملا رمضو: الله اکبر . الله اکبر . الله اکبر . الله اکبر
صحنه 7 – خارجی – روز – کوچه
غلوم شوهر عمه فرامرز با دو کاردی که گوسفندان را بری می کنند از انتهای کوچه نمایان وبه سمت دوربین میاید .فرامرز خر ی را پالان می کند که متوجه اذان دادن پدر بزرگش میشود ا و از خر فاصله میگیرد وکمی ان طرف تر میرود تا پشت بام را ببیند .غلوم نیز از پایین می اید وبه فرامرز نزدیک میشود .فرامرز همچنان که عقب عقب می اید .دوکارد ی که در دست غلوم است به باسن فرامرز برخورد می کند
فرامرز: اخ .چه کار مکنی غلوم .مار از جلو خو کردی کجه مبری ؟
غلوم : تو خر ره از جلو کرد ی کجه مبری ؟
فرامرز: ایر مه ببرم سر او یه تک چرخ خودی برم .اسم مو تو پیست خر سواری بدر اومده
غلوم : باز ایر برببر روغنونیر بکش ای ر بیار .اخه تو به او خر ور میایی که اور سوار مشی
فرامرز: العان خر چنو کیف مکنه مو مه سواری شم. ذوق خه کرده یه خوشتیپ مه سواری شو .
غلوم: او خر لقد مزنه .قنبر رم چن بار تنداختیه .
فرامرز: ای خر خودی ادم شناسه .مدونه که خود بزرگتر از خو نباید شوخی کنه
صدای اذان خارج از قاب به گوش می رسد
فرامرز: بابا کلو العان چه وقت اذو دادنه بلکه دخو بموندی که ساعتز دو بر خو اذو مدی
ملا رمضو به فرامرز نگاه میکند در حالی که از حرف نوهاش خوشش نیامده تن صدایش را کم میکند وجواب فری را میدهد ودوباره شروع میکند به اذان دادن
ملا رمضو: خفه شو ....... حی الی خیر العمل
فرامرز: بابا کلونه دگه .راست خو مگن سلاح کار را خسروان دانن
صفر : از انتها کوچه نمایان میشود وفرامرز با خری که سوار است بی تفاوت رد می شود
صحنه8 –داخلی – روز- خانه رجب
ترخ ومبارک در حال تهیه وجمع وجور کردن یک سری وسایل برای بچه هستند واز توی بقچه های قدیمی که پنهان دارن لبایسها وکهنه ها را بیرون می اورند وانها را انتخاب می کنند
مبارک: ای چه جوری خش
ترخ: خوبه
مبارک: ای چه؟
ترخ:او هم خوبه
مبارک : ای کهنه ها هم خوبه
ترخ: ها مبارک جان .یه چن تا تیکه بیشتر کنار نه که هر دم خو نمشو مرفته بن لباسور وکهنه ها ر سر او بشورن
ترخ در حالی که روسری اش را درست میکند به طرف پنجره می رود وسرش را از پنجره بیرون می اورد ورو به ملا رمضو کرده ومیگوید
ترخ: اخوی جان رمضو قربون تو شم یه بار دگه اذو ده که خیله درد دارده خیله بی تابی مکنده
ملا رمضو با اشاره به او می فهماند که متوجه منظورش شده ودوباره اذان میدهد
ملا رمضو: الله اکبر والله اکبر
رجب داخل خانه در حالی که کاملا دست پاچه شده وحیران است به مادرش ترخ میرسد
ترخ: بیا رجب که او یو ور قل اومده .اتش رو هو کش
رجب: چش نه نه جو
ترخ: تو خو تموم امیرو هو شدی
رجب: چه مدونم دلمو خیله شور مزنه
ترخ: اخه مه مه جو کاه ار تو نیه کاه دو خو از تونه .
ذبیح با قابلمه ای که پر از آب جوش است وارد اتاق میشودوآن را به ترخ میدهد واز زن عمویش می پرسد
ذبیح: بگیری زن عمو. خبر مبر نیه؟ پسر دختره؟
مبارک: انشالله به امید خدا دگه نزدیکه
ذبیح: راستی بابا عزیز الله خود شما کار داشت فکر کنم مست بره شهر .بری اگه خودینو مه بروی که مرد بنره .اخه اخلاق مرد ره خو مدونی
رجب: خا مو مروم تو مراقب باش همی دم دست باش اگه چیز مسته باشن برینو فراهم کنی
ذبیح : چش بابا جو
رجب از اتاق خارج میشود وبه دنبالش ذبیح نیز به سمت در میرود دم در به مادر بزرگش می رسد وبا خوشحالی به او می گوید
ذبیح: جده چش شما روشه باز نواسه دار ن زیاد مشن
ترخ: ای جده فعلن سر دل نداروم .تو هم یه جا همنشی ایقدر دست وپا پچی مکو .که یه بار یه گمبیس دبار تو خم کرد
مبارک: ذبیح .بر و یه سر از خالو برات وقنبر زن بینی چه کار مکنن .؟
ذبیح: زن عمو مه چه کار کنن قنبر خو بر خو دراز کشیده خالو هم خو همونجه دلیر هوش ببرده خه بود
مبارک: سریع خبر ره بر مو بیار که مو دگه نمتونم بروم. برو خیر بینی .
ترخ: جده جان سر راه بری یه سر از نجمه هم زنی بینی اگه دستی فارغ بو بیاده یه کم غذای بر ظهر نسق دده که مو خو به همی کارون رخت وپاش دور بر نمرسم
ذبیح: چش جده .مو گم اگه مگی صفر رم خود خو بیاروم که وقته بچه به دنیا اومد بیاده خودی بازی کنده
همه با هم می خندند
صحنه9 – خارجی - روز- کوچه
تصویری کلوز اپ از صورت فرامرز که بسیار ترسیده ونگران است واز غلوم سوال می کند
فرامرز: به دنیا اومده ؟ خدا مور مرگ ده مادری چه شد؟
نمای بسته از صورت غلوم که ناراحت به نظر میرسد وبه فرامرز جواب میدهد
غلوم: ها فرامرز به دنیا اومده .ولی مادری سر زا برفت
فرامرز: حالا ور ذبیح گفتیده ؟ که خه تونست ایر خبر دار کنه .مو خو رو يه که چنی خبر ناگوتره وری دم ندارم
غلوم: بیا ایر بگیر خودتو یه خوره حالیدونی خی کرد. باز حرف تور بهتر مفهمده .
فرامرز: به دستان غلوم نگاه میکند وسپس می گوید
فرامرز: عین بچگیون خدا بیامورز مادر خونه. بیا برم تور شیر دم
غلوم بره را به فرامرز می دهد وفرامرز بره را نوازش می کند
فرامرز: بیا قربون تو شم تو اگه بدونی ای اخری مادر تو چه شاخ ور ما زد . مو به تن تو سیخ مشو
غلوم : ای برا تو ور آدم وعالم شاخ مزنی حالا او هم از سر تو . زیاد ایر دسما لو نکنی که ای نو مال بادیین
باز ایر جا مادری ری نکنی
فرامرز: نه داش غلوم .مار دسته کم بگرفتی مو خو یه دوره دام پزشکی تو تهران بخوندم البته سال چهل بود فکر کنم . سال قرنطي شما ياد شما نميه
غلوم: برو اوقدر حرف نزه مور دیونه کردی از بس از خو تعریف کردی . هر چه استا کار و از خرون خو تریف مکنن تو هم از خو تعریف مکنی
فرامرز: اخه مومن مسجد ندیده برو از عمه مو نسا سوال کنی؟ ا نو خو دینو مدونن که برادر زاده اینو چه گل سر سبد هیه
صحنه10– خارجی- روز – پشت بام
ملا رمضون که خسته شده ودر پشت بام نشسته وچیزی می جود .لحظه ای بعد صفر با خروسش که در بغل دارد از پشت سر ملا رمضو نمایان وبه سمت او می اید وکنارش می نشیند وبا او صحبت می کند
صفر: سلام ملا رمضو خدا قوت خسته نباشی
ملارمضو: علیک اسلام صفر. چه کار بابا صفر از سر مگردی؟ بر چه امرو خود رمه نیایی؟
صفر: نه دیروز گمار از مو بود. امرو خو خلومار مچرونم. صدا اذو دادن شما تا پسک پل میومه
ملارمضو: زن خواهر زادی مو رجب امرو مه پا سبک کنه بر همو داشتم اذو مدادم
صفر: برچه هر وقت یه که مه بچه ای بدنیا ایه شما اذو مدی
رمضو: ای از قدیمو رسم بود .پدر خدا بیامورز مو هم همی هنر ر داشت. اخوی مو اخوند حسی هم صدا قشنگه داشت . وقته که اذو مداد کیف مکردی فقط بر خو گوش از اذو دادنی دی
صفر: خدا رحمت کنه کا کو شو اخوند حسی ره یاد مو میه. مادر مو مگفت موقع که مو بدنیا اومدم او خدا بیامرز مور مسلمو کرده
رمضو : کو ور پک شو صدا دو دو مو ترخ زه بینی بچه بدنیا اومده یا مو هنو اذو دم
صفر: اراستی هنو که ایاد مو بنرفته. بیومده بودم ور رد شما که بی یه سر از استا حاجی زنی
رمضو : مگه چه کار استا حاجی ایه
صفر: ملا رمضو استا حاجی دباد پوده شده .هر چه بخوردیه ور مگردونده .مدام استفراق مکنده
رمضو: بر که دهم خوری کردیه .او خو ...
صفر: خیله زنگراس مزنده بیی یه فکر بری ور داری
رمضو: یه کم کلپوره خود یه مشت عرق عجقویه بری جوش دی از سر ی کنی وشمده بهتر خا شده
صفر: از اشکم درد لنگک لقتک مزنده .یه قارو مکشده که بیی بینی .کوچر ور سر خو نادیه
رمضو: او برا نافی وا شده دست مو فارق شو میوم ور پچوننده .بره اور دلداری ده مو العان میام
صحنه 11- خارجی – روز – منزل برات
رجب نگران وپریشان پشت در اتاق نشسته ودستهایش را روی زانویش گذاشته وبه درب خانه خیره میشود
صدا: خارج از قاب صدای گریه نوزادی که تازه متولد شده به گوش می رسد
رجب با خوشحالی تمام از جایش بلند میشود ودستهایش به طرف اسمان بلند می کند واز خدا تشکر می کند
رجب: خدا یا شکر .خدایا هزار مرتبه شکر که مار نا امید نکردی .ای خدا هیچ کر از در گاه خو ناامید نکو
با شنیدن صدای نوزاد برادر های ذبیح همه گی وارد ایوان می شوند و قصد دارند وارد خانه شوند
ترخ خوشحال وخندان درب خانه را باز می کند ودر حالی که دارد روسری اش را درست می کند رو به پسرش رجب می کند ومی گویید
ترخ: مه مه جو پسره یه . مبارک باشه . مه مه جو تموم ور مادر خو شدیه و یه دماغیی پر باد دارده
رجب: نه نه کجه مادری دماغ ی پر باد
ترخ: خا دماغی خو اتو شده
رجب: دماغ مو هم خو مه مه جو چنو پر باد نیه
ترخ: ای مه مه جو ای قدر از مو حرف نکش از یه کدون شما شدیه دگه
بچه های رجب سعی می کنند وارد اتاقی که مادرشان در ان قرار دارد بشوند .رجب انها را ارام به سمت داخل هدایت می کند وبچه ها وارد می شوند
رجب به پنجره ای که به بیرون مشرف است خیره شده وصدای بچه ها از داخل خانه شنیده میشود
حسن: اخ جان نه نه بر ما بچه بیارده
حسین: ای خدا چه پایون کوچک دارده .
مبارک: شما یو هم یه روز همیقدر بوده که العان بر خو چنی....
شهربانو: نه نه جان بیا یی هونشینی
حسن: نه نه ما هم همیقدر ی بودم
مبارک: ای بچا فکر ممکنن که همی جوری بزرگ به دنیا میین .کوچکی ینو از یادینو برفته
ترخ: اگه بدونن که پدر مادرو چه خون دل مخورن تا شما یو به ای روز مرسی
ترخ: بچا یه گوشیه هونشینی که نه نه شما مریضه او حال وحوصله فضولی نداره
صحنه 12 خارجی- روز – کوچه
فرامرز کنار کوچه نشسته و بره ای که تازه متولد شده را نوازش می کند و با او حرف می زند
فرامرز: خدا بیامرزه مادر تو ، یه شاخ یه روز ور موزده که تا 2 روز مر مورمور بگرفته بود، درازکش بودم.
لیلی دختر نجف، فريبا دختر عزیز، زهرا دختر نسا و پری استا اکبر4 نفره از انتهاي كوچه نمايان و به سمت خانه رجب میروند وقتي به فرامرز مي رسند.روبروی فرامرز می ایستند وفريبا با برادرش صحبت مي كند
فريبا: چه خاله خاطرجمی تو دگه. از صبح از خونه ادر شدی . حالا هم خو تو کوچه خور وربر گلوندی.
فرامرز: تو هم خو تند تند مار پیش رفیقون خو از خجالت مداده باش، دل مو از تو بد شد.
فريبا: خو راست مگم. بابا یک ساعت شده از شهر بیومده معطل تونه که کلابون رنگ ره ببری ور کارخونه
،زود باش..
فرامرز : به به اي چه كلابان رنگ بود كه تمومي نداره
صفر از راه مي رسد
صفر: حتما باید تب مخورده باشی تا کار کنی، پدر خور نمشناسی.برو تا ور تو نزديه
پری: هر وقت گفتن خاکنداز اووقت تو خور وسط ناز. سريع خور نخود هر اش مكنده بچه به فضولي نوبره
صفربعد از شنیدن این حرف سرش را پایین می اندازد. دخترها به صفر می خندند
زهرا: چه كاري داري بچه عمه مور از خجالت مدي. دوست ورفيقن خودم شوخي مكنن
فرامرز: دشمن دانا بلندت مي كند بر زمينت مي زند نادان دوست
ليلي: صفر خيله بچه خوبيه ازونو نه كه مردم به سري قسم مخورن
صفر: تو رو جون عزيزت دو تا چشماتو وا كن
دخترهابه سمت خانه رجب میروند وفرامرز از ضایع شدن صفر بسیارخوشحال شده و بلند بلند به صفر می خنددو به صفر می گوید:
فرامرز: ای ول صفر خوشمو میه که خیلی پوست کلفتی کم نمیاری.
صفر: ياره جلو خواهر تو نمستوم رو تور كم كنم وگرنه نشو مدادوم كه
فرامرز: صفرجون كو نشون بده
صفر: چر نشو دم
فرامرز: تو خو مگفتي نشو ن تو مدوم .مثل بچا حرف خور بخوردي
صفرخشمگین شده وفرامرز را دنبال میکندوبه او میگوید:
صفر: اگه مردی وسطه
فرامرز: نامردمو بدر مشوم
صحنه 13- خارجی – روز – خانه برات
خالوبرات درگوشه ای نشسته وزانوی غم بغل گرفته و مبارک سفره قندی را جلویش پهن کرده
وهمچنان که قند می شکند با خالوبرات صحبت می کند.
برات:قدرت خدار بگردم که یکه عین رجب ما بچانی همه نیم شیرن، یکه هم عین ما هرچه که دوا درمو کردم
فایده نداد که نداد
مبارک: خدایا شکر تو ما که راضییم، باز خوبه همی قنبر ره به فرزندی ور داشتم و گرنه از تنهایی دق مکردم.
برات: پيرزال عمه كنيز وعمو عباس پس چه دل دارن كه 14 بچه بدنيا اردن وهمه گي يونو بمردن اونو عجب صبره دارن
مبارك: تا سر نوشت ادم چه بو .مو خو يه مويه همي قنبر خور به دنيا يه ونمدوم
اراده به درب میخوردو قنبربا لنگی به کمر وارد میشود ومتوجه ناراحتی پدر ومادرش می شود و در حالی که اشکهای گوشه چشم خالو را پاک می کند از خالو می پرسد:
قنبر: چه كاره بابا جان ؟ بري چرخ مو گريه مكني؟ ها: با با امرو پول نداری، مو چرخ نموم فردا بخیستوند.
خالو سر قنبر را روی شانه اش می گذارد و او را نوازش می کند.
خالو: ای بابا کاش همه دردو، درد بی پولی مبود..غصه چرخ بخوردي چرخ هم برتو بخوستوند
قنبر: :شمايو مور دوست داري
برات: ها بابا جان اي چه حرفيه مگه مشو ادم اولاد خور دوست ندشته بو
قنبر:نه نه تو هم مور دوست داري
مبارك: ها مه مه جو تو عزبز دل موني
قنبر: مگوم حالا كه هر دوتا شما مور دوست داري بابا از تو سفره قندی یه قند ور دارم بکرونم.
مبارك: نه نه نه جان
قنبر: عه العان خو گفتي كه مور دوست داري؟
برات: چون بابا جان توردوست دارم مگم نه
قنبر: اي چه جور دوست داشتنيه
مبارك:نه نه جون دندونون تو خراب مشو ازو لحاظ
قنبر: پس مو يه قند كوچك ور مداروم .ازي لحاظ
صحنه 14 - خارجی – روز- خانه رجب
رمضووذبیح درپیش صحن نشسته اند وذبیح باسوزنی كه دردست دارد قصد داردخاری راکه به پایش فرورفته را بیرون بیاورد و ملارمضوتسبیحی در دست دارد و وردی می خواندو رو به ذبیح می کند و می گوید:
رمضو: چکاره برچه اوقدر سیخ چکولک داری
ذبیح: خار وهموند تو پا مو برفته هی اندو مدده.
رمضو:خا کمتر مخارونده باشه، سوزن ر ور موده تا خار ره بدر اروم
ترخ با سيني چايي به انها نزديك مي شود
ترخ:جده پايون خور جم كو كه استكونور ور نگلوني
ذبيح: نه جده هواس مو ايه
ترخ: ديدي چه كار شد تموم اهوش مو برفت كه بري شما او جوش برزوم .فعلن اير سر كشي تا بر شما يه اوجوش بياروم
رمضو: باشه مو همي خار بدر اروم تا شما بيي
ملارمضوسعی میکند خار را از پایش بیرون بیاورد
رمضو: اوقدر خور تکو مده، تیر که نخوردی.يه خار برفته تو پا تو
ذبیح: ای ملارمضو سوزه ره اوقدر فشار مدی که نفس مو مس اته شو، مو جون ورخو ندارم.
رمضو: فردا فشار قبر چه تو مه تحمل كني
ذبيح: اي ملا رمضو تا اودم شو بينم كه مرده كه زنده
رمضو: عيبو شمايو همينه كه فكر مكنه همه بخه مردن وشمايو دنيا بو خي شد
ذبيح: فقط يواش تر
ر مضو قادر به بیرون آوردن خارنیست و کلافه مي شود
رمضو:گمشویاره،اوورخز ،مغزموربخوردی، بچه به ای کم حوصله ای نوبره.
ذبیح: انگار نه انگار که پایه يه فکر مکنی خورجی ومدوزی. اخه
رمضو : اخه بي اخه برو بر مو يه او جوش بريز بيار بخورم .كه دودو مو خو ايادي برفته
صحنه 15 -داخلی- روز- خانه غلوم رضا
سه پایه چوبی در گوشه اتاق گذاشته شده ومشکی به آن آویزان است ودو دختر دیگرنسابه نا مهای مریم و زهره 16و 14 ساله مشغول زدن مشك هستند و نسا زنی 33ساله فتیله چراغی را دارد تمیز میکند.زهره سرمشک را بازکرده ومحتویات داخل آن که مقداری کره و الباقی دوغ است را جدا میکند و کره ها را به مادرش نشان می دهد.
زهره: نه نه ایقدر مسکه اپی اومده، سر مشک ره دبندم یا وزنم
مريم: به اي زودي دگه خسته شدي
زهره : خانوم مو از صبح خود خلومه ها هم بودم مثل شما خور اينجه گير نشتم
نسا: مسکار تو قلف نی، دوغور تو کیسه کنی سر مخ ودال کنی اویینجه بدنگه ماست چکیده شوده. مریم: نه نه مگه نمستم دوغور بجوشونم غروت کنم.اي زهرا هم برفته كه بيه هنو خو بنيومده
نسا: فعلن مه مه جو دگ چودنی ما خونه عمه تو نجمه ایه، فردا که بیه تو رمه بزون خور بدوشه از هوش مودی که سفارش کنم دگ ره خود صفر ری کنه یا هم الان برو بستونه بیاره.
زهره: انه زهرا خانم هم بيومه
زهرا وارد اتاق می شود و شیشه مربا خالی را به مادرش می دهد.
مريم: معلومه كجايي كه ما به جا تو خونر جارو كردم
زهرا: خسته نباشي خور ضرب زدي يه خونه 66 متري ره تميز كردي
زهره: مشك رم بزدم
زهرا: او مشك زدن شما بدر د خودشما مخوره مو نماشوم دبلاره مشك ور مزنم
مريم: باز تو چنو خور ....
زهرا: بیا یه کم روغن زرد تونجه کو بری شهربانو ببرم که تازه وضع حمل کرده،
زهره: پس خانم ازونجه ميه كه توپي نو پر
مريم: بچه اينو چه نيه؟
زهرا: ای بچه اینو هم پسره
نسا: اي هم پسره .همو نو از ما بهتر ،
زهرا: شهربانو مگفت ای پنجمي دختره خا بود.
مريم: پس چه تو عمه كنيز مگفته كه اي بچه اي دختره خه بود
زهره: عمه كنيز مدونسته گفته بري كه دلي بنشكنه گفتهاي بچه دختريه .اخه شهربانو خيله دوست داشت يه دختره داشته باشه
مريم: مثل مايو كه كشته مرديه يه برادر هايم
نسا: بر ي مو هم كه همي مريم رداومد داشتم برفتم جا عمه كنيز گفنه كه پسريه وقته كه بدنيا اومده ديدم دختريه
مريم: اودم چه كار شد
زهرا: هيچ كار مسته چه كار شو .ت. نوباوه به دنيا اومدي
نسا: بابا شما سر همی مریم که دختر به دنیا اومده بود دیدی چه الم شنگه راه انداخته بود؟ ،مار مسته از سرا ادر کنده. چو خور اردشته بوده به قهر برفته بود باز نمدونم همي خالو عزيز چه وري گفته بود كه بيومده بوده
زهره: پس مریم تو دگه زیادی یی، وخه برخو برو
مريم: خودشما زيادي . نه نه نگاهينو كو چه مگن
زهرا: خا دگه اگه یه کدوم ما پسر مبودم بهتر بود ازی که 3 دختر عورتینه خود رمه برم یا تو صحرا باشم .
نسا: اينو نه نه همه از رو حكمت خدا خو مدونه .هرچه خدا خواست همان مي شود
صحنه 16- داخلی- شب – منزل رجب
اهالی روستا بنا به سنت قدیمی برای ششمین روز تولد بچه، خانه رجب دعوت شده و دورهم جمع شده اند،
ترخ بچه را قنداق مي كند واطرافيان به او و نوزاد مي نگرند
نسا: بيا مبارك شيشه روغن زرد ره جايه نه كه ور نگله .روغن ميشه
شهربانو: دست شما درد نكنه باز چه خور به زحمت مدي نسا خانم
نسا: اي چنو چيز قابل مند نيه
كنيز به سمت ترخ مي رود ورو به شهربانو مي كند ومي گويد
کنیز: بیا دختر عمه سر مه دونه بياردوم چشون بچه خور خودینجه سیاه خی کرد.
مبارك: خوب به موقع بياردي ده معطل همي هم بودم
كنيز: ناف بچه ره چکار کردی، خش مو ناف فرامرزمار سردرسراخو سوروکبلی کلوخ لکتوکرده که بچه خوشروزی بوده. مبارك نوزاد را به بغل مي گيرد واو را نوازش مي كند
فرخ نامادری لیلا مهره سبز رنگی را به ترخ نشان می دهد وهمچنان كه به مبارک نگاه می کند
فرخ: بیا ترخ ای مهره سوزوک ره دپیش بند بچه زه که یکه ایر چش نزنه،
مبارك: اينجه كسه نيه كه اير چش زنه
فرخ: چشم شيرين از چشم شور بدتره.بعدشم بچه ره اوقدر ورخو مخونی که بچه بغلی مشوده.
مبارک ازحرفهای فرخ ناراحت مي شود وبچه را زمين مي گزارد و ازجایش بلند میشود واز اتاق خارج میشود و جده ترخ به دنبالش میرود و او را دلداری میدهد تا آرام شود
ترخ: بیا زن پسر هونشی، حرفون فرخ ره ور دل خو مگیر، او چیزه تو دلی نیه هر چه مگه بی غرضه. مبارک (با حق حق): او هميشه حرفوني بي غرضه . تموم سال و ماه ای ور ما طعنه قلمبه مندازه اخه گناه مو چنه که بچه دار نمشوم، چنی قومه خو کافر نبینه.
فرخ: خيله خو نمه باز برم وور شوك شوك شي . هميشه به همي كلك كار خور پيش برده داري .تو اگه ادم خوبه مبودي خدا تور يه بچه مداد
كنيز: خموش شو فرخ چه سر صدا داري ادم از اتش شما گرم كه نمشو هيچي هنو از دود شما هم كور مشو
اي چه اودمنه بود
صفر با مادر ش نجمه وارد مي شوند
ترخ: مردو برن تو او خونه .اينجه زنو كي يه
صفر به طرف اتاق مرد ها مي رود مردها دراتاقی نشسته وكنار انها مي نشيند
فرامرز: صفر اقا خوش اومدي برچه تنها بيومدي
صفر: سلام تنها بنيومدم نه نه مو تو او خونه
ذبيح: منظور فري نه نه شما نبود خروس شما بود
عليجان: هنو خروس خور داري
ذبيح: اوه جوني به جون خروس بسته
فرامرز: كي بو كه اورم سر برم دسيخ كشم بخورم جون صفر ره يك سر كنم
ملا رمضو وارد خانه مي شود
رمضو:يا لله يا لله
برات: خوش امدي ملا رمضو بيي بالا دم در بده
رمضو: اي برا اي چه كاريه مار از تو خونه ور داشتن بياردن كه بيي تو گوش بچه اذو خوني
عليجان: مگه بچر تو اي شيش رو مسلمو نكردي
رمضو : چرا چه مدونم چه هنر مه بزنن
ترخ بچه را به داخل اتاق ميآورد واو را به رمضو مي دهد به دنبال او فريبا با دور بين هندي كمي در دست وارد اتاق مي شود وتصاوير پدر بزرگش را كه در گوشه بچه اذان مي گويد را ضبط مي كند
فرامرز: صفر خور ادكلن زدي كه تو فيلم خوشبو باشي
صفر وقنبر خودشان را مرتب مي كنند تا تصوير بهتري از انها گرفته شود
عليجان: حالا اسم بچه ره چه كردي
فرامرز: عليجان اسم بچه چه بدر تو مخوره وخه يه تراول صد هزار توني د پيش بند بچه زن
عليجان: اي اگه مو صد هزار تومه مداشتم صد نفر ره مكشتم
حسينا: تو بر چه دست خور تو جيب خو نمكني
مو خود صفر خودم مايم يه چيز وادم
قنبر: چه مه ود ي
ذبيح: فري وخه رو همه ر كم كو
فرامرز: برو صفر خروس خور بيار دپيش بند بچه زنم مو پولين جر ومدوم
صفر: اخ جان مني .برو از كيسي خليفه مبخشده .مدوني مو تا اينجه چنده خرجي كردوم
رمضو: بچا يك دقيقه اروم گيري حواس مو پرت نشو
استا حاجي: غلوم رضا كجه ؟ كه ازي خط وخبر نيه
صفر: خالو مو امشو خود رمه
ترخ مجدد وارد خانه مي شود
ترخ : بر چه ساكتي يه دويه بگيري كه مه بچه ها بر خو بر خصن .وخه جده دور گرم كو .نا سلامتي شو شيش بچه
قنبر: جده مو گشنايم نمه نو خورم
ترخ: جده جو چه اشتو داري ؟ وسطه كه عمو تو خود عزيز از شهر بين هنو خو اول شو ا
علیجان دایره را از پشت سرش بر ميدارد ودايره میزند.حسينا خواهر زاده او شعرمیخواند وذبیح وصفروخالو ورجب جواب میدهند
عليجان: ازينجه تا به بيرجند سه گداره .....
بیا بیا بیا بیا برم بند دره با چار بالا