ياد او  وقتو بخير                                                     نويسنده: فرامرز مهدوي

-------------------------------------------------------------------------------------------------------

قسمت چهارم- روز برات

 

صحنه1- خارجي روز در مسجد

صفر وخالو برات وعليحان به سمت در مسجد مي روند ودر كنار درب مسجد قنبر وفرامرز و ذبيح نشسته وپاهايشان را دراز كرده اند  وبيلهاي خود را به ديوار تكيه داده اند صفر كه از قضيه ديشب ناراحت است وقتي به انها مي رسد پايش را روي پاي فري مي گزارد ومي گيد

صفر: يه ره ديشب نخ تو دماغ كه مكردي .باز چار تار دور خو مبيني تياتر دگرد مكني .كي مه ادم شي دست ازي هنرون خو ور دار ويشك

فرامرز با خنده : حالا بر چه چن  دهن خور كج وراست مكني ولي خودمانم همي ويشك كه گفتي  خيله با حال بود  يه بار دگه تكرار كو گو ويشك د هن خورم غنچه كو

در اين هنگام رجب به جمع انها مي پي وندد در حالي كه خيلي عجول به نظر مي رسد مي گويد

رجب: يا الله عجله كني كه روز ورومه صفر كو خالوتو غلوم استا اكبر هم خو بنيو مده  خوبه كه ديشب بري همي شما پيغوم ري كردم

صفر: خالو مو غلوم خو مغريبون صبح  رمر ادر كرده بر فته به تنگل استا اكبر هم خو گفت معطل مو نشي كه ما بروم جا اوزن خو ور نصر ابا دكه بچه اي مريضه  

عليجان: باز رد همور م نبينم كه او هم دو زه داره

يه زن داروم يه تمبو دو زن داروم بي تمبو

ذبيح: اي ضرب المثلون زر خاكير از كجه بدر مياري

عليجان: دگه بماند 

قنبر: نگفتن چه كار بچه اي نه؟

صفر: پري مگفته كه برادري كله پر بادي بگرفته بري همو استا اكبر برفته وگر نه خود اوزن خو هم دعوايي ايده

فرامرز: پس تازه بچه اي شده اين تو كله پر باد

برات: بيي باز خر بجست ورسمو پاره شد بينم متوني العان يه دعوايه راندازي شما دوتايي

 رجب: خيله خو ور خو گردي  .فرامرز خود ذبيح برن تو اشخوره گل  گل رو خو رزن  قنبر هم بر پشت بو دم دست عليجان باشه .ماله كشه  .اخوي مو برات خود صفر هم برن رو خو گل ار بو كنن.

 فرامرز: مو زر پا صفر باشم وخزي بابا  صفر بيه پايي  مو مروم رو خو

صفر: رو خو بوده كار بچي مردينيه .زور  وقوه مه

عليجان: نه رجب اودم اگه اي بيه بالا  ادا اصول بدر ميارن  مارم تموم پر گل مكنن  چپي گري خيله مكنن

 

در اين هنگام رجب دستش را به پهاويش مي گيرد ومي گويد

رجب: مو خو كمر مو درد مكنه مه بروم جا ملا رمضو اگه دستس فارق بو كمر مور زفت اندازده اخه تموم خم وراست نمشوده. بعدشم مه خود عزيز برم شهر كه مه يه كم تنخايه بري ليلي جور كنم كه مه بري نشوني ببرم

برات: اخوي برو . برو تا خود روغن زرد چرب كنده ور هم مالده راضيد مشوده  بنگزاري كه كهنه مند شوده

خواسته باشي بري شهر به بازار مبارك رم خود خو ببري  كه باز نگويده از مو بي حساب بودن  وحساب ار ندشتن

رجب: اخوي مگم خود  عزيز   مه برم  .دو زنوكي خو نيه دو تا مرد مه برن بين نمه يه رمه تو بازر ور رد خوندازم كه بازاريو هم تا بتونن جنسور گرو دبار ما كنن بري خري اير خود خو بخم برد

عليجان: اگه اختلاتون شما دو برادري تموم شد برم كهروز برفت

همگي بيل بدوش به سمت اشخوره گل مي روند ودر راه صفر فري را هل مي دهد وفري با اشاره چشم به صفر مي فهماند كه كهسر فرصت به حسابش مي رسد

 

صحنه 2- داخلي روز- كارگاه

عزيز قالي 6 متر دست بافي را كه تازه از دار باز شده را به كمك مبارك ودخترها به وسط اتاق مي اورد وان را پهن مي كنند وليلي وزهرا  وزهره ومريم به دوئر قالي جمع شده ونتيجه زحمت كشيد خود را تماشا مي كنند وبه قالي دست مي كشند .مبارك به قالي نگاه مي كند و رو به عزيز ميكند ومي گويد

 مبارك: اقا عزيز كجه اي قالي سر كجه كه شما ورينجه ايراد مگيري

عزيز همچنان كه قالي ر متر مي كند رو به ليلي مي كند 

عزيز: انه نگاه كو اي سر قالي شل بافه  اينجه كه مچنده

ليلي: زبي عزيز اقا ايقدر دگه ايراد مه گيري ؟ سه پوتونينجه همه 4 چنيه  بعدشم از خشت اخر به بعد همه شو كار بوده

مبارك: راست مگن تو او كارخوني تاريك باز شو هم خو بوده

عزيز : خيله خو ولي سعي كني كار شما بي ايراد بو  كه قالي خرو ور بهوناين .بي ازو مبيني كه ...

مبارك: فردا براته دخترو مگن مايم برم سر قبرستو . پشت كار بنخم مد

عزيز: مشكل نيه قالير لوله كني ور ديوار سازي  تا عصر بيام ببرونده شهر پرداخت كننده 

زهرا: راستي برنامه كاري تو ماه رمضو چه جوريه ؟

 عزيز: ضمنا روزون رمضو صبح به وقت بخي مه  مخاط خور بچني  وبر خو بخي رفت

زهره: خالو عزيز دخترو نق نق دارن مگن مخاطور بيشتر كني  كه بيصرفه

عزيز: خيله خو حوصله كني از در نيومه شكر نعمت .تو اي اشفته بازار شمايو هم سيله داري

ليلي: قالي بعدير كي ور متني ؟

عزيز روي دو پايش مي نشيند وبا ليوان از صبو اب مي خورد

عزيز: برات كه اپيه قلير ور متنم  بري مخاطو هم حالا يه كار مكنم

دخترها همه گي خوشحال مي شوند ولبخند مي زنند

 در اين بين فريبا وارد مي شود

فريبا: سلام بابا سلام بچه .ا. اخر دگه قالي تفتاد .نگاه كني بابا قالي  كه به اي جور بتو بتو چنده مشو تا يه مخاطه شو وچش كور مشو .كمر خم مشو به ااو عزيزي بفته مشو او وقت كه ته مفته زر دست پاي اي يكه او يكه كفته  وخود كوش رونجه راه مرن

مبارك: تا بوده زحمت ره روستائيو مكشيدن وراحت ره شهريو مبردن

عزيز: اي بابا چرخ روزگار بايد بچرخه چه مشو كرد 

فريبا: فردا برات سر خاك جده بمونه هم مه برم

عزيز: ها مو خو يه كارتن شكلات بخونستوند بخوم برد

 

صحنه 3 خارجي روز- كوچه

صفر هراسان در كوچه نمايان مي شود وبه اطراف نگاه مي كند ناگهان كفشي به طرف او پرتاب مي شود وخروسش از دستش مي افتد وصفر فرار مي كند وبه دنبالش فرخ كه خيلي عصباني است سر مي رسد

فرخ: الهي لگ لگ شي صفر .بري كه جونه مرگ شي مرغ پر شي صفر

صفر: به خدا هر كه گفته دروغ گفته مسته مار دحون هم اندازه مو چني حرف نزدم

فرامرز به فرخ نزديك مي شود واو را تحريك مي كند

فرامرز: اي ول فرخ خوب اير مترس دادي اگه همي تو توني اير سر جايي هونشوني وگرنه نجما خو حريفي نمشو .بي شعور چه حرفو در مورد شما گفته بود از ديروز گوشون م  درد مكنه

فرخ: پوز ناشوهم سر يه خر شديه از سر مو حرف مزنده  .خدايا پا مو نشو مكرد  اي چند رو .نگو كه اي صفرو از سر مو حرف مزده بود ه

فري از حرفهاي فرخ خنده اسش مي گيرد از طرفي به راهي كه صفر دويده مي نگرد ومجدد مي خندد .فرخ متوجه مي شود كه اين همه اتيشها زير سر فرامرز است وقصد داشته از صفر انتقام بگيرد

فرخ: برو گمشو تا تورم مثل صفر كوش كله نكردوم

فرامرز: بركه قرصون خور بنخوردي

فرخ: برو گمشو دگه .برو كه تورم چنو اتش اسفن نمه

فرامرز: بابا اقايي كارت درسته بامرام

فرخ از شنيدن حرفهاي فرامرز حسابي ناراحت مي شود وزود كفشش را از پايش بيرون مي اورد  وبه سمت فرامرز پرتاب مي كند

 

صحنه 4- خارجي روز صحرا

كتري سياه رنگي بروي اتش  گزاشته شده ومي جوشد كمي ان طرف تر زهرا پشت به كتري نشسته وبه گوسفندهايي كه مي چرند خيره شده .تصوير روستا از بالاي تپه بسيار ديدني است در اين لحظه فرامرز ارام به زهرا نزديك مي شود .ناگهان زهرا از جايش بلند مي شود ورو به فرامرز مي گويد

زهرا: تو ني فرامرز ؟‌يواشوك بيومدي مور ور درزگوندي

فرامرز: عمه مور ور رد تو ري كرد  كه بيايي روغه جوشي درست كني  بي كمك كني .معلومه كجايي كه با چشم غير مسلط ديده نمشي ؟

فري تخته سنگي را برداشته ونزديك زهرا روي زمين مي گزارد وروي ان مي نشيند زهرا با او نگاه مي كند فرامرز از او مي پرسد

فرامرز: ها چه مه گويي كه نمتوني؟

زهرا: پرنه عمه مو نجمه بيومده بود ور سرا ما  خود پدر مو خودم سك سك داشتن با با مو مگفت فعلن خو رمضو بسر مرسه  بعد از روضو بينم چه كار مشو

فرامرز: بابا زرنگ .خاطر خواه  .ازدواج .عمه مو نسا چه مگفت ؟ او هم راضيه خودي وصلت يا نه؟

زهرا: مادر مو مگه اگه به تنگ ورسمو هم كه شو تو مال بچي برادر موني . مو بايد خود عزيز خو يه وصلت كنم  كه از هم دور نشم .

فرامرز با خوشحالي از جايش بلند مي شود

فرامرز : با با عمه .معرفت .ريسمان. اي ول دختر عمه خوب خبر خوشه ور مو دادي .چاق شدم

زهرا با نگراني به اطراف مي نگرد  وبه فرامرز مي گويد

زهرا: يه بار صفر مار نبينه مار دلت پدر مو ده ؟

فرامرز: اونش با من. صفر كيلو چنديه  نجمه من چن قرو .فقط داش فري رو بچسب .

زهرا: زن خالو عزيز چه مگه؟ ور دور پري خو خيله مگرده .

فرامرز: شما دخترو ازي رفت وامدو چه حساسيت به خرج مدي .حالا زود برو كه العان روقه جوشي ور درست مكنن .تازه شايد تقسبم هم كرده باشنده .برو

زهرا از فري جدا مي شود وبه سمت ده مي رود در بين را سرش را بر مي گرداند ومي گويد

زهرا: بر تو بياروم؟روغه جوشي نمخوري؟

فرامرز: نه تو برو مو خودمو بخوم مه ور ده  همونجه بخوم خورد.

زهرا مي رود وفري به او نگاه مي كند

فرامرز: زهرا داري مري؟ خا برو ولي از كنار برو

زهرا كه مي خندد: داشتم فرامرز؟

فرامرز: نه تموم كردم ولي مگم فردا بري شما بيارن .مگي نه نگاه كو

زهرا ميرود وفرامرز همچنان نگاهش به دنبال اوست  وناگهان متوجه مي شود گوسفندان متفرقه شده اند

فرامرز: اي خدا بيچاره شدم .گوسفندو اسپسور بخوردن .خالو برات بفهمه دگه دلي دلي

 

صحنه 5- خارجي روز- كوچه

فريبا ومادرش به سمت خانه ملا رمضو مي روند ودر بين راه به استا حاجي وخالو مي رسند خالو برات در كنار ديوار نشسته واستا حاجي سعي مي كند با انبر دندان خلو را بكشد وخالو دست وپا مي زند

 

صحنه 6- خارجي روز- خانه رمضو

پري در خانه پدر بزرگش مشغول جارو زدن است كه كنيز وفريبا وارد خانه مي شوند واحوال پرسي مي كنند رمضو دارد وضو مي گيرد

پري: سلام خاله

كنيز: سلام مونده نباشي .خوب دور بر ره دهم چني؟

رمضو: بابا پري يه چايي برينو ور بار نه توسلارا مو نماز كنم. كه وضو گرفتم .برچه فرامرز ره بنياردي معلومه كجه؟ كه ادي نميه ؟

كنيز: فرامرز امرو برفته به صحرا به چوپاني.

پري: به كجه؟ به چوپوني كه؟

فريبا: هيچي پري  عمه مسته روغه جوشي درست كنه.  گمار رمه هم ازو نو بوده .بري همي فرامرز ر ري كردي ور صحرا ور  رد   زهرا كه كه اونجه باشه. زهرا  بيه خودعمه كمك كنه

 پري كه خيلي ناراحت به نظر مي رسد از فريبا مي پرسد

پري: حالا زهرا كجه ببرده بوده گوسفندوره ؟

رمضو: باز او چنو كار كنيه ؟ خدا مدونه چه سر خر دزر داشتيه كه برفتيه ؟

 فريبا: اي بابا كلو دختر عمه .پسر دايي ين غريبه خو نين؟

پري:گفتي ور فرامرز؟

فريبا: بري چه ؟

پري:  بري همو كه گفته بودم

فريبا: تموم از هوش مو برفت

پري: اگه همور زهرا نسا سفارش كرده بود  خو صد باره سفارش ير به سر رسونده بودي .شمايو همه غريب پرستي.

پري به داخل خانه مي رود وبه دنبال ا و هم بقيه وارد اتاق مي شوند.فريبا در حين وارد شدن مي گويد

فريبا: اي پري جان تو بر چه اي جوري يي  .بر مو چه فرق مكنه تو وزهرا نداره .بعدشم تو برچه اوقدر ور زهرا حساس شدي  تازگي يو

 

صحنه 7 داخلي- روز اتاق رمضو

رمضو وكنيز وفريبا در كنار هم نشسته وپري با سيني چايي وارد مي شود  وبه انها چايي تعارف مي كند  وهر كدام فنجان چاي بر مي دارند .نوبت به رمضو كه مي رسد

رمضو: بابا بر مو يه او جوش بيار  تا گلو مو صاف شو.  امرو حرف زياد زدم بري مردم

كنيز استكاني را  جلوي رمضو مي گزارد  وپري ان را اب جوش مي كند .فريبا به اطراف اتاق مي نگرد ومي گويد

فريبا: بابا كلو سفره قندي خور بياري تا بر شما قند بشكنم

رمضو: خدا عمر ده نواسي مو پري ره  كه ديروز بيومده يه سر قند جمع كرده داشتم تو پستو بدر ارده يه وبشكستيه .هر قنه اندازه يه جوزه

فريبا: ها پري هميشه عادت داره .تو خونه خو هم قندور به همي بزرگي مشكنه

پري: اگه كار بدست مو نداري  اسبابون خور دهم پچم بروم

رمضو: نه بابا جان  برو مو بياده .اير يه گوش مالي خم داد .سفارش تورم به سر خوم رسوند

كنيز: برو خاله خود فريبا سر كل او جومنون بابا رم د  او كشي .

پري: باشه خاله مو العان بروم كه كار دارم از رد بخوم. مه فعلن خدا حافظ

پري با عجله از خانه خارج مي شود .

رمضو رو به كنيز مي كند ومي گويد.

رمضو: نگاه كو كنيز تور  ورينجه كشوندم كه اتو گويم دگه كم كم بايد دفكر پسر خو شي. انه ذبيح دو رو دگه كه رمضو اپيه زن خور اخونه خه برد .بيا تا ما هم شو چله برم ور خونه عذري يه نشوني بري پري ببرم .اي دخترر از دست ندي كه خاطر خواه زياد دارده

كنيز استكان را روي نعلبكي مي گزارد و اهي مي كشد و مي گويد

 اي بابا به حرف نمكنده صد بار وري گفتم بيا يه روسري بر پري ببرم . انگار نه انگار. گوش كر خور ور ما كرديه .مگده او از مو بزرگتره .نمدونم مو هروقت موقعه اينجه شو  خم گفت .مگده مو نمتونم خود پري ازدواج كنم .ما از بچگي خودم بزرگ شدم مثل خواهر برادرم .مگده مو اور مثل خواهر خو فريبا دوست دارم

رمضو: چه غلطو .بي خود كرديه ازو بهتر كه مه گيري كنه ؟ دوبار خودم صحبت كنن برن بيان  حرف زنن از هم خوشينو ميه .مگه ما چه جوري بودم

كنيز: دوره عوض شده بابا جان . بعدشم او يه سر هوايون دگره دسرينه.  يه جا دگه دلير او برده .فكر كنم. .البته دقيق نمدونم. چون او حرف خو نمزنه كه بين مدردي چه نه .

رمضو: باز بخه مده ور سراما  چنو اير رو چشون خو نم  كه كيف كنده.  كه ازي دم حال بر مو عاشق نشوده  .كله پرباد بي مصرف

 

صحنه8- خارجي  -روز كوچه

كنيز به سمت خانه اش در حال حركت است  ودوباره در ين راه استا حاجي را مي بيند كه سعي مي كند با لستفاده از انبر دندان خالو برات را بكشد

كنيز: اي استا حاجي هنو نتونستي دندون خالو برات ره بكشي ؟

استا حاجي: چرا كنيز ولي وهمون ره اشتباهي بكشيدم .دنيا به صبره .اخه مدوني زن عزيز  اي برات خودي هم نمدونه كدو دندوني درد نكنه.  انبرر و هر دندوني  منم مگه همو نه بكش  .حالا كه بكشيدم فهميدم كه يكي پهلويي يه . عوضي اشتباهي شده

كنيز نمي داند به قيافه استا حاجي بخندد با اون عينكهاي ته استكاني يه به حال خالو برات بيچاره بگريد

 كنيز مي رود صداي استا حاجي خارج از قاب شنيده مي شود

استا حاجي: اگه به اي روال باشه فكر كنم تا دم  غروب ما گير كلفتون برات خم بود. هم رم بخوم كشي اخر خه گفته اي نيه.  گوشير بخوم كشيد

 

صحنه 9 داخلي شب منزل خالو

خالو برات دور سرش را با دستمالي بسته .مبارك دارد سيب زميني پوست مي كند  مبارك رو به خالو

مبارك: هنو دندون شما درد مكنه  ؟ وهمونه او دست وهنر از استا حاجي  كه سه شو از رمضو برفت هنو او كلفت خوب نشد .اخه مو مه بدونم كه ادم قاطي بود كه تو بري خور ور دست استا حاجي دي

خالو برات : انگار خود تراكتور دارن رو سر مو كار مكنن .به گمون موريشينجه هنو بمونده

راستي قنبر كجه كه سر وصدايه ازو نيه

مبارك: خود بچا  برفتن به رمضوني خونده

 

صحنه 10- خارجي- شب -كوچه

قنبر وفري وذبيح وصفر به سمت خانه استا اكبر مي روند  وصفر درب خانه استا اكبر را مي كوبد  واز انها مي پرسد

صفر: رمضوني بخونم يا مرحمت مكني ؟

پري درب خانه را باز مي كند وبه بچه ها نگاه مي كند سپس ميگويد

پري: نه نه مو مگه بخونن .فرامرز تو بخو  .صدا تو بهتر .يعني بهتر مخوني

 

صحنه 11 -  داخلي- شب -خانه نجمه

قاليچه 1در 1.5 در گوشه اتاق نجما ديده مي شود  كه نشان مي دهد پاره وقت نجمه ان را مي بافد  واز اين راه امرار معاش مي كند .نجما در گوشه اتاقش خوابش برده  وبا باز شدن درب اتاق نا گهان از خواب مي پرد

وخودش را جمع وجور مي كند .صفر وارد مي شود ومقداري خوردني كه از رمضاني خواندن براي مردم در كوچه ها جمع كرده را به نجمه نشان مي دهد

نجما: چه ور دار كردي امشو ؟ اي چه اومدنه  بود  صفر جان ؟

صفر: از رمضوني خونده ميام. برفتم خونه استا اكبر پري برماپتير بيارده بود . تو راه همر بخوردم .ازوموقع داشتم خود بچا پاتير چراغ برق  خاشوكور تقسيم مكردم .

نجما: العان دگه شو رمضو ايه. دگه خوب نيه تو كوچا الكي اسر مگشته بي . مردم نماشوم زود دخو مشن كه سحر دخو بنمونن .خيله دروقت در سرا مردم در نمزده باشي ؟

صفر همچنان كه خرما وعناب مي خورد به حرفهاي مادرش گوش مي دهد وبه او خوردني ها را تعارف مي كند

صفر: بيا نه نه برخو خرمايونينجر  سوا كو سحر خود چايي بخوري .مو سنجتور مخورم .كشته توت هو تونجه هايه .اينور از سرا جده ترخ بياردوم. فكر كنم از پارسالو تو كل هفتم دقم دشتيه .

نجمه : مگن رمضوني هم بخوني يا نه؟

صفر: ها تكه توكه مگن بخونه ي. ولي شويون احيا خيله مگن رمضوني بخوني .او چن شو دگه همي سرايور مه برم

نجمه : خدا بيامرز پدر تو روز احيا 21 ور طرف شد .

صفر«: بابا مو چه جوري بمرده ؟

نجما به قاب عكسي كه در گوشه اتاق گذاشته شده مي نگرد وبه عكس شوهرش همچنان كه نگاه مي كند مي گويد

نجمه: حدود بيست سال پيش يه روز كدخدا بيومه ور ردي كه برن  خود عملان دگه به شوشك ور كنده .

كه مست لو بون سراخور شوشك كنه .بين رو خبر بياردن كه بيي كه كلوخ دزر تپه خاك اومده .دگه پارخنه ور سر زنو برفتم جا تپه خاك  ديدم پدر تور از زر خاكو بدر ارده بودن .همو دم دگه بي خنگ وخجو بود .اوقدر ورنيومه كه دگه تموم كرد .

صفر: مو خو پدر خور ياد نمدوم مو او موقع چن وقته بودم ؟

نجمه: تور تازه از شير وا كرده بودم . مه مه جو كار نكني كه تموم رو اسم پدر تور مبرده باشن .كه باز پشتي تو خاك ملرزيده بو .خود پسر كنيز هم اوقدر مه گير كه رشخند مكنن

صفر: مو خو زورير داروم اگه خودي دكشتي شم . او هر چه هيه فقط پخ پخ مكنه ادعايينه.

نجمه: باشه نه نه جو .دعوا مال خر و  گويه. ادم عاقل هيچ وقت گربون كسر نمگيره .بعدنم ادم قوم وخويش خودم دعوا نمكنه.

صفر: پدر مونند معلوم نيه اكه شده ؟ او خواهري خو چنو نيه .

نجمه: وخه نالين خور تنك كو كه امشو سحر دخو ممونم .وخه اي حرفو هم به تو نيومده

 

صحنه 12- داخلي- سحر- خانه عزيز

كنيز وفرامرز وفريبا به دور سفره سحر نشسته وسحري مي خورند .كنيز به عزيز نگاه مي كند  واو را صدا مي زند

كنيز: عزيز وخه اگه مه دروزه شي ؟

عزيز: خيلخو زن چه سر صدايه داري تو امشو؟ از ساعت 2 نصف شو ور خواستي عزيز عزيز داري . به به

كنيز: خا راست مگم

عزيز : تو دروزه شو به مو چه كار داري ؟

فريبا: اخه بابا العان راديو اعلام كردتا موقع ازو به وقت بيرجند 20 دقيقه دگه بمونده

عريز: راديو خيله چيزو برخو مگه

فرامرز: او قديمو كه راديو نبوده مردم چه جوري مفاميدن كه تا ازو وافطار چقدر بمونده

عزيز: با غرولند: ساكت شو بچه اوقدر سر سفره حرف نمزنن  يه بار شد كه يه كه حرف زنه  تو نظر ندي ؟

فرامرز: نظر نمدوم مگم چني نو چني

عزيز از جايش بلند مي شود وبه سمت درب خانه مي رود

فريبا سفره را جمع مي كند  كه صداي اذان به گوش مي رسد

راديو : اذان صبح به افق بيرجند ..الله اكبر .الله اكبر ....

كنيز: وخه نه نه سريع دست نماز گير نماز كو.بيا  دخو شو .

فريبا:راست مگه  نه نه  باز مار مثل ديروز سحر تا صبح بيدار ندشته  باشي

فرامرز: نه خه دو دو شما حوصله كني

كنيز: برق رم روشه  بنگذاري

فريبا در حالي كه وضو گرفته به نماز مي ايستد

 

صحنه 13- داخلي- شب -خانه ترخ

خانواده خالو برات ورجب به رسم سالهاي پيش براي صرف افطاري در شب احيا 21 در خانه ترخ دعوت مي شوند .شهربانو  بچه اش را  بر روي  پاهايش گزاشته واورا مي خواباند .مبارك وترخ سفره افطار را مي چينند .صداي  ربناي به گوش مي رسد در حاشيه سفره بشقابهايي كه كه در ان سبزي وپنير وخرما چيده شده به چشم مي خورد .برادرهاي ذبيح دور سفره نشسته ويواشكي هر كدام چيزي بر مي دارند ومي خورند

ميارك: تو خو بچه شير مدي نمه كه دروزه شي

شهربانو: اي نه .وقته كه متونم بر چه دروزه نشم .باز يه كفاري هم ور گردن مو بمونه .

ترخ: راستي مگن ديشب دخو بموندي؟

مبارك: ها بي سحري دروزه شدم .العان دم افطار چشون موسياه تاريك مبينه

شهربانو: چه  تو دخو بموندي مگه ساعت خور كوك نكردي؟

مبارك: چرا. هنو يه كه هم چنو مخكم ور در سرا ما مزد خالو برفته بود درره وا كرده بود ديده بود پشت در كسه نيه .هر كه بوده بر خو ربفته

شهربانو: راستي اي هر كه هيه در همي سرايور در مزنه .چون در سرا مارم در مزنه دم سحر بدر مشو مره

ترخ: نجمه مگفته كه در خونه اونو هم در زدينه برفته .به گمون مو اي هركه هيه قصدداره مردم ره بيدار مكرده بو كه سحر دخو بنمونن

 

 

 

صحنه 14- داخلي- شب- مسجد روستا

ملا رمضو به عنوان پيش نماز در جلو صف ودر پشت سرش در صف اول عزيز وخالو برات  ورجب وغلوم رضا ونجف ودر صف دوم استا حاجي عليجان وصفروقنبر وذبيح وفرامرز نشسنه اند

عليجان: ان الله .ملائكتهو يوسلون .....

نمازگزاران صلوات مي فرستند .

دختر ها با چادر نماز در ان سوي پرده اي كه زن ها را از مردها جدا مي كند قرار دارند وبه حرفهاي ملا گوش مي دهند .پري به فرامرز نگاه مي كند كه در صف نمازگزاران ايستاده .دختر ها متوجه نگاه كرده پري مي شوند وبعد باهم صحبت مي كنند .

 مريم در حالي كه مي خند د :  فرامرزو خالو عزيز هم بيومده

همگي از زير چادر ان طرف را نگاه مي كنند

ملا رمضو: خواهرو يواش تر

امشو شو 21 رمضو ايه يكه از شويو ن قدره .خو بهتر مدوني  كه ثواب شب قدر بيشتر از هزار سال عبادته  در اين شب فرشتگان وملائكه به دستور خداوند پايين مي ايند و....

تصوير اهالي را مي بينم كه به حرفهاي ملا گوش مي دهند

رمضو: بعد از افطار خو خو قرانون خورم بياري كه امشو ور سر خونم

مردم كم كم ار جايشان بلند مي شوند ومسجد را ترك مي كنند.رمضو نوه اش فرامرز را صدا مي زند

رمضو: بابا فرامرز وسطه خود تو كار داروم .

فرامرز به سمت ملا رمضو مي رود .

عزيز نيز  رجب را صدا مي زند وبه او مي گويد

عزيز: مادرشما ترخ خود مو سفارش كرده بود  كه از شهر كه ور گردوم بري 1 كيلو زلوبيا بستونم حالا بياردوند .خود فرامرز خو ري خم كرده  يا هم بي برم ور شما دونده

رجب: حساب پولينجر كني كه اشما دم كدخدا عزيز كه باز فراموش نشو ور گردن ما بمونه

عزيز : غصه چنو پولو نيه . پير زال دو بار بخه مه ور كار خو نه  بر ما رنگ ور زنه از قبل هم بيومده چن قبل رنگ ور زده. به حساب اگه بو هنو از ما طلبكارم خه بود.

 

صحنه 15- خارجي- شب -خانه خالو برات

صفروفري وذبيح وقنبر در پشت در خانه خالو برات قرار دارند ورمضاني مي خوانند . مبارك بيرون مي ايد وبه انها كاسه اي كه مملو از گردو مي باشد را تعارف ي كند وصفر ان را گرفته ودر كيسه اي كه به همراه دارد مي ريزد ومي روند در حين دور شدن ار خانه برات ذبيح رو به بچه ها ميكند ومي گويد

ذبيح: بچا برم در سرا فرخ رمضوني بخونم. ليلي گفته امشو بيي  بخوني كه فرخ سر حاله

فري : تو هم دق ليلي  خي كرد

صفر: بابا فرخ هم ادمه كه بري رمضوني بخونم . هر چه بو تو بهتر از بقيه اير مشناسي ؟

قنبر: تازه اگر بخونم هم مار چيز نخا داده.الكي مرم ور گردم.

فرامرز: بابا الكي نفوس بد امزني بعدشم صفر اگه تو مترسي تو ما يا ما خو مروم ولي اگر مار چيز داده  العان اتو گويم كه ....

ذبيح: بابا مرم. يه سنگ تو تاريكي مندازم. سنگ مفت چقوك هم مفت

صفر: خا برم ولي مو عقب ومستوم  در هم نمزنم.

 

صحنه 16 خارجي- شب -  خانه فرخ

بچه ها در پشت در خانه فرخ رمضاني مي خوانند كه ناگهان از بالاي بام فرخ نمايان مي شود ودبه ابي را كه در دست دارد را بر روي سر انها مي ريزد وهمگي را خيس مي كند  وبچه ها فرار مي كنند وفرخ انها را فحش مي دهد

فرخ: بري گمشي بي پدر مادرو كه ادم از دست شما حلاوت نداره يه حمله سر خور هونه. يه بار دگه شمار تو كوچه بينم لش شمار مندازوم .هرچه بيني از چشم خوديدي

فري: برو دگه دوست نداريم

ليلي با سيني كه بر روي ان مقداري ميوه است وارد مي شود وميبند كه درب باز وبچه ها نيستند فرخ ليلي وميوه ها را مي بيند

ليلي: خاله بچه  ها چه شدن؟

فرخ: چه بياردي ؟

ليلي: يه كم ميوه بري نو بياردوم .بابا مگه مو گفتم كه رمضوني بخونن دلينو خوش بو

فرخ:بابا تو بر خو گفته. بعدشن  مرگ ره بخورن . اينو دگه چه مرغون پرن كه از رفت هم نمين

ليلي: گناه داشتن خاله جان .نبايد اينور خيس مكردي سرما خه خوردن

فرخ: به درك كه تر شدن  بيا تودرم دبند .حق كه دباره درم بري  نو وا كني نداري .فهميدي ؟

ليلي: بله خاله جان

 

صحنه 17 خارجي- شب -خانه رجب

درب خانه رجب به صدا در مي ايد شهربانو از وسط حياط صدايش را بلند مي كند  ولي از پشت در جوابي را نمي شنود

شهربانو: كيه؟ كنه كه ور در  مزنه؟

دوباره درب به صدا در مي ايد  واين بار نيز شهربانو صدا مي زند

شهربانو: كيه .اي بابا بر چه جواب ونمدي .؟ نه نه ذبيح برو در روا كو بيني كنه ؟ مو خو هر چه صدا خور ور مياروم كسه جواب و نمده . هركه هيه پشت دره  كه ور در مزنه.

ذبيح درب خانه را باز مي كند ومتوجه دو دختر مي شود كه در جلوي درب نشسته وصورتشان را پوشيده اند .شهربانو از ذبيح مي پرسد

شهربانو: نه نه ذبيح كه ور در مزد؟  د ره  وا كردي  يا نه ؟

ذبيح:  نه نه بري  بيستو هفتمي بيومدن. زود بيا كه معطلن .دو تا زنن .چنون هم رويون خور دپوشيدن كه ادم ازي نو مترسه

دختر ها چادر هايشان را روي صورتشان انداخته به طوري كه اصلن شناخته نمي شوند وسخني هم نمي گويند مبادا صاحب خانه انها را بشناسد .لحظه اي بعد شهربانو بيرون مي ايدولبخندي مي زند وبه ذبيح اشاره مي كند كه به داخل خانه برود ودرب را ببندد .دختر ها سيني را با خود به همراه اور ده اند  كه بر روي ان سرمه  داني  به همراه مقداري نخود  وكشمش  وبادام ديده مي شود  كه مردم به انها داده اند .شهربانو سرمه دان واينه را بر مي دارد  وقصد دارد چشمش را سياه كند  كه درب باز مي شود  وذبيح با مقداري لواشك بيرون مي ايد وبر روي سيني مي گزارد  واز انها مي پرسد

ذبيح: حالا راست خور گويي ليلي هم خود شمانه  يه نه ؟

شهربانو: بروتو سرا بچه اي فضوليو به تو نمرسه .

ذبيح: نكنه كه ...

شهربانو: نه نه جان برو تو خونه كتري رو بار قل مخوره   برو اوقدرم سوال نكو

لحظه اي بعد دختر ها از جلوي خانه رجب بلند مي شوند وبه سمت خانه ديگري مي روند وجلوي ان درب مي نشينند . پري سرش را از زير چادر بيرون مي اورد واداي ذبيح را در مي اورد

پري: حالا راست خور گويي ليلي خود شما نه يا نه .اي بچه اخر دق ليل خه كرد

فريبا: جان پري بين نداشت كه اخنده شم  ومار بشناسن

پري:‌ مورم مست خنده بگيره دگه به هر زور وزحمت بود جلو خندي خور بگرفتم

فريبا: مگم برم در سرا عمه نسا بينم زهرا مار بخشناخت

پري: زهرا خو مار تا بينه  مشناسه. از همو چادرون ما از سر مياره كه ما كنم.برم ور سرا شما بينم فرامرز مار بينه  چه خه گفت؟ مار بخشناخت

فريبا: فرامرز ما العان نيه اول مرم سرا فرخ .يه سر از ليلي زنم بعد مرم خونه ما

 

صحنه 18 خارجي- شب- درب خانه فرخ

هردو نفر پشت در خانه فرخ نشسته  ومنتظر ليلي هستند كه درب را باز كند  .ناگهان فرخ درب را باز مي كند  وانها را مي بيند .فرخ قدري به انها مي نگردوكمي وسايل روي سيني را دست كاري مي كند  سپس از يكي از انها مي پرسد

فرخ: تو زهرا نسا نيي كه بيومدي به بيستو هفتمي ؟ كوروخور اباد كو بينم  وهمو  خو موني. زر چادر كلمبه تري

از زير چادر صداي خنده يواشي شنيده مي شود  فرخ ناراحت مي شود واز انها مي پرسد

فرخ: مگه خود تو نداروم  مگه كر ايي شما يو. ها ؟

صداي خنده بلند فرامرز از زير چادر شنيده مي شود .فرخ كه متوجه ميشود انها پسر هستند سيني انها را به گوشه اي پرتاب مي كند

ذبيح: فري فرار كو كه قال بوج اشور شد  مار بشناخته

فرامرز: ليلي كجايي كه ذبيح تو ارده كردن

 

صحنه 19- خارجي- روز- كنار استخر

عليجان در كنار استخر بر روي پيت نفت نشسته  واستا حاجي مشغول تيغ زدن ريش اوست.وكمي ان طرف تر غلوم سي با راديو ور مي رود  وموج ان را دست كاري مي كند ومي چر خواند وخالو نيز به انها نگاه مي كند 

عليجان: الكي غلوم رضا  اور سيخ چكولك نكو . كه خور مونده مكني .

برات: اجل او هم به سر رسيده  موخو مدونم

عليجان:  امرو از رمضونه  اگه ماه ره مديدن  مگفتن 

برات: راست مگه عليجان نمبيني خط وخبر نيه

استا حاجي : اخه عليجان امرو عربستان عيد دشتن

غلوم:با اي حساب رمضون امسال 29 روزي  بود

برات: فردا عيده . رمضو هم تموم شد

عليجان: اي برا اي عمر ادمي كه داره تموم مشو وگرنه رمضو خو هرسال ميه ومره

استا حاجي: امسال معلوم نيه ودره هر نفر چنديه ؟

غلوم: مو خو ديشب افطار  خونه عزبز بودم .  اگه امرو عيد بو  ودري مو پا او نو نه.  عزيز بايد ودده

برات: مو هم يه سال شو عيد خونه يه كه بودم ودري مو پا اونو افتاد

استا حاجي : مو خو شويون كه شك داروم كه فردا عيده يا نه. اگه جايه دعوت بودم  خود خو يه خرمايه تو جيب خو منوم . قبل از افطار مخوروم  كه فطرييه مو گردن كسه نفته

عليجان: استا حاجي چنو  برخو گير اختلات كر ده ايي مثل او بار دوباره گوش مار از جلو خو نكني  تندازي هوش وهواس خور جمع كو

استا حاجي با دقت بيشتر ريش عليجان را مي تراشد

استا حاجي: ديدي چه كار شد ؟ اي خط ريش تور بالا تر بگرفتم  .برچه اوقدر حرف مزني شمايو

عليجان: مو اصلن حرف زدم شما يو بودي كه ...

استا حاجي: خيله خو يه حمله دهن خور ور هم ني كه مو اي ريش ره تموم كنم

 

صحنه 20 خارجي روز پشت بام

ملا رمضو به پشت بام رفته ومطلبي را اعلام مي كند

رمضو:اهالي توجه كننن. اهالي توجه كنن هر چه سريع تر بري نماز بيي تو مسجد.  بيا بابا كلو تو هم اعلام كو

صداي فريبا از بلند گو به گوش مي رسد

فريبا:  به اطلاع اهالي محترم ميرساند  .جهت اقامه نماز عيد فطر هر چه سريعتر در مسجد حظور به هم برسانند  -اجر كم عندالله

رجب سرش را از پنجره بيرون مي اورد واز رمضو مي پرسد

رجب: فطريه هر نفرچنديه امسال؟ خدا بر ما بسازه .كه بچه زياد دارم

استا حاجي: خا كاه از تو نيه كاه دو خو از تونه 

رمضو: بلند تر حرف زن بينم چه مگي

رجب: مگوم امسال ورره چنديه .ودره

رمضو: ضمنا ودره بري هر نفر امسال 3 كيلو گندمه . نفر هزار تومه .شما رجب كه عيالواري  پوليبنجر دست به دست خي كرد

رجب: ها مشو؟ اگه چنينه خو خوبه .

استا حاجي: تهران ودري هر نفر چنديه ؟

رمضو: ودره تهران بيرجند نداره  شمايو كه پهالو چرب داري وهر شو پلو مخوري  نفر 3 كيلو برنج .بقيه  اي گرده لقو نفر3 كيلو گندم

.رجب واستا حاجي : اي ما خو كوفت ما شو اگه ماه يه بار بيشتر يه كته دبار كنم . مگرنه؟

 

 

 

صحنه 21- خارجي- روز- كوچه

اهالي روستا خوشحال وخندان جهت برگزاري مراسم عيد از خانه ها بيرون مي ايند ودر كوچه نمايان وبه سمت مسجد مي روند

ذبيح: حيف شد رمضو هم تموم شد

 فرامرز: بله حتمن حيف شد.  يك ماه بر خو مفت مخوردي شويو هم هرشو برخو فيلم وتياتر بازي مكردي نمه حيف شو  .خيله ياد اي شويون ماه رمضو خي كرد

صفر: : مگوم   ذبيح . امشو برم در سرا فرخ رمضوني بخونم  تا ليلي ر بيني

فرامرز: علاج همي صفر ره همو فرخ مدم

صفر: مو مگم فرخ نه دروزه مخه شد نه فطريه ومخه داد .

فرامرز: صفر جان دين خور به دنيا نفروش  از تو بعيده

ذبيح: واقعن رمضو ماه پر بركته خو بود . اقلن تو خو تو اي ماه ادم شدي

صفر: مو همو روزن اول فهيدم كه اي فرامرز بود كه سحر ميومه در سرايو در مزد مردم ره بري سحر بيدار مكرد ولي بار شك داشتم .گفتم اي بچه شهري شويو جرات نمخه كرد تو كوچا راه ر

ذبيح: سال دگه مو مه مردم ره سحر بيدار مكرده بوم. اي كاش امسال امو مگفتي كه مو هم خود تو ميومدم

صفر: سال دگه سه نفري خودم

فرامرز: سال دگه خدا مدونه مو كجه باشم .كه مرده كه زنده.