قسمت5
ياد او وقتو بخير نويسنده: فرامرز مهدوي
-------------------------------------------------------------------------------------------------------
قسمت پنجم- بارکشو
صحنه -1 خارجي – روز- باغ
ذبيح به همراه نامزدش ليلا با هم سر گرم صحبت هستند وبه سمت باغ رجب مي روند ودر بين راه به فرامرز مي رسند ولي به او محل نمي دهند واز كنارش رد مي شوند انگار او را نمي بينند .فرامرز با تعجب به انها مي نگرد وسپس بلند مي گويد
فرامرز: كي بو كه مادر مو از تو كولك لباس خو يه چارقت نويه يه روز بدراره وبر زهرا ببره . باز مو هم بيام جلو شما پز دم . او دم گويي فري .موهم گويم برو بيفايي
صحنه 2- خارجي -روز - منزل عزيز
فريبا در جلوي بشكه اب نشسته وقوري واستكانها را مي شورد وبا فرامرز در مورد عمه صحبت مي كنند
فرامرز: عمه مو نسا داشت تنور خور شاخ مكرد گفتم شاگردنه مور چه خي داد كه شمار خوش خبري دم گفت بر تو پتير خود جغله بخم پخت گفتم نه نه. تا اخر سر كنارپرهن مور پر از كشته توت وانجير نكردن برينو اتعريف نشدم .دلبرمو زهرا جو از پشت حصير سيل مو مكرد وخود مو زبودازي مكرد
فريبا: پرنه ليل مگفته برفتي ور كار خوني قالي بافي پشت كار پخ مكردي واينور مترسوندي .ورزدزگوندي اينور
فرامرز: ا. بترسيده بودن
فريبا: اي ادايو چنه؟ ادم خوبه سنگي بو
فرامرز: 50 كيلو يوم
فريبا: خجالت كش از ذبيح ياد گير
فرامرز: مو هم اگه مثل ذبيح دوش ار دوش ليلي راه مرفتم العان سنگين تر از همه بودم
فريبا: خيله خو اشتو يه نيه
فرامرز بعد از شنيده حرفهاي فريبا سرش را پايي مي اندازد
فرامرز: تو سلارا كه مادر مو جفت عرسين بر زهرا عمه ببره وما عروس دار شم مو يون موهو خه رخت وروغنون جون مو او خه شد .يعني ما زنده خم بود كه يه روز ما هم بر خو....... اي خدا
فريبا: به به تو خو چه كم حوصله اي
فرامرز: خدا يا چني روز بر هيچ مومن مسلمونه وندي .امان از انتظار
فريبا: خيله خو وسطك حالا چنو لوچون خور پلت مكو بر مو .زود ايه كه از اه وناله شي .فعلن خو سر نه نه ره از را ببردم بينم چه كار مشو حوله كو. بعدشم...
فرامرز: بعدشم وقبلشم ندارم . تو قرار شده بعد از يه قرنه يه كاره بر كا كو خو فري كني . ايقدر مار عذاب نده و....
فريبا: خوب دگه بر خو بيرجندي غليظ حرف مزني؟ .كاكو .دودو .تو خو يه روز ور خو نمزدي تو اي كلاته راه ري . ورينجه نميومدي .باز حالا ادعاي عروس از همي كلاته هم دارم
فرامرز: من غلام غلومم
هر دو بلند مي خنددند
صحنه 3 –خارجي- روز- لب استخر
دوره گردي در كنار استخر در زير سايه درخت بساطي را پهن كرده وبا مردم معامله مي كند وبلند داد مي زند .چند نفر از اهالي رو برو ي بساط او ايستاده ونگاه مي كنند
معامله گر: شوت باديو كلپوره عرق عجقو مي خريم .شوت باديو كلپوره عرق عجقو مي خريم .زود بيي كه برفتم
ترخ روسري اش رادرست مي كند وبه سمت ومعامله گر مي رود
ترخ: خاله يك من قروت چدني داروم بياروم خود يه مجمه مسي بر مو سودا كني كه زمستو رو كرسي خو ننده.پول خو تو بساط نداروم كه بر شما بياروم
معامله گر: بدر ار ترخ پولون خور از تو بالشتو. مه چه كني؟ او نو همه نارو خه شد
ترخ: حالا نگفتي اي مجمه ر چه جوري ومدي ؟
معامله گر: مجمه از سر دار ه .يك من خاك شير هم بخي يارد
ترخ: اي خاله مشت خاكشير كه مو داروم همو نواسان مور از سر نيه .بعم دگه مو چيز از سر ونمدوم .كم مار بازي ندادي خودي اي ترازو خو. جنسور به نيم بها مخري وبه نصفه ور مكشي
معامله گر: استغفر الله. جده ترخ اي چه حرف يه .به قيافي مو ميه ؟
ترخ در حالي كه مي خندد : به قيافي تو نه ولي به زات تو چرا. مرده اگه از مونه مدونم چه گور به گور شديه هيه
ترخ مجمه را برميداردو مي رود وبه دنبالش صفر ونسا به سمت معامله گر مي روند ومعامله گر به گرمي از انها استقبال مي كند
معامله گر: يا الله نسا خانم .كم پيدا ايي؟ تموم ادي نميي؟ بر كه خد ما دقهري ؟.تاريكا غلوم رضا رم داري ؟
نسا: روشنايي شما كم نشو . شما چه طوري؟ چه در به در مياي ؟ بر كه حالا كلاته بهتره ومهملون بهتر سراغ داري
معامله گر: نه بابا كجه مشتريون به اي خوبي پيدا مشو
نسا: حتمن به اي ساده اي .
معامله گر: دك چدني كه سفارش كرده بودي برشما بياردم نسا
نسا: اي خو تعريف هم نداره كوچكه . خا از هيچي بهتره
معلمله گر: صفر برو جق مادر خو كو بيا. كيسه ماس چكيده رم از سرا خالو خو غلوم بستو بيار . زودم باش باز تا غل رو مار اينجه بنكاري
صفر: كه؟ مو بروم ؟
معامله گر:برو برو اشتو كو ورپك شو دگه صفر
نسا: همي جور كه صفر مري ديگ رم خود خو ببر . مو يه كم ازي اسبابور زرو رو كنم بينم چيز بدرد خور تونجه نخه بود كه بر دخترو ور داروم
صفر ديك را بر مي دارد وبر روي شانه اش مي گزارد ومي رود
صحنه4 -خارجي -روز – خانه غلوم
فرامرز به نزديكي خانه عمه اش مي رسد كه صفر نيز از كوچه ديگر از را ه مي رسد وقصد دارد وارد خانه دايي اش شود .در اين هنكام زهرا بيرون مي ايد صفر وفري با هم از زهرا مي پرسند
فرامرز: عمه مو نسا نيه ؟
صفر: خالو مو غلوم نيه ؟
زهرا: نه عمه شما نسا ايه. نه خالو شما غلوم .ديگه چه؟ فرمايش ؟
زهرا ديگ را از صفر مي گيرد وپشت در مي گزارد ومي رود انها را تحويل نمي گيرد
فرامرز: حالا بخوردي؟ خالو غلوم ره ديدي . مگم يواش تر در زه از بس كه تو ادم جل بازيي. نمگي شايد دخو باشن ناراحت شن.حالا بخوردي
صفر: ياره مو تموم در زدم هنو اجلو تاختن كه در زنم كه خودي ادرومه .ول كو بابا او هميشه اخلاقي همي حجوري يه . وهيچ كر تحويل نمگيرده
فرامرز: ولي مور خو خيله تحويل مگيرده
صفر: راستي ذبيح ره ديدي امرو از وقته كه ليلي ره دنشوني كرديه مار خو تموم تحويل نمگيرده . انگار ادماغ فيل تفتاديه
فرامرز: مو خو اينو رديدم. بيومدن جا مو. احوال پرسي گرم وچرب. ولي مو به اينو محل ندادوم .گفتم العان دگه بر ما افت داره كه و...
صفر: مادر مو گفته يه چند روز دگره بر مو يه جا مه بره.
فرامرز با تعجب به حرفهاي صفر گوش مي دهد
صفر: مو گفتم بايد اول بري جا ملا رمضو بينم استخاره راه مده
فرامرز: مرد مومن مو خو يه دوره فالگيري خصوصي جا بابا كلون خو برفتم . العان هم كه كار خور رو نمكنم فقط به خاطر بابا كلون مونه . كه پيش مو كم مياره
صفر: وخه بابا تو سر تو چه بدر ميه ؟
فرامرز: بي شعور.يه چيز اتو گويم كه مو به تن تو سيخ شو . مو روح هم احظار مكنم .برو از ذبيح سوال كو؟
زر زبونير اخو كو بيني چه بر تو تعريف خه كرده؟
صفر: نه با با ؟
صحنه 5- داخلي- روز- اتاق ملا رمضو
فري وصفر در غياب ملا رمضو يواشكي وارد اتاق شده اند وفرامرز با كتاب پدر بزرگش براي صفر فال مي گيرد
صفر: مگوم يه بار ملا رمضو بنيه ؟
فرامرز: خاطر جمع باش ودل ار اتش . مو تور جا خراب نمبروم .نيت كو چش خورم دبند
صفر نيت مي كند وچشمش را مي بندد فرامرز به او مي گويد
فرامرز: چش تو بسته ؟ انگشت خور رونجه نه بينم فال چه مگه .باز خفتوك چشون خور وا نكني كه مو خود اجنه در ارتباطم او وقت مين سراغ تو. يه پس گردني ور تو خه زدن كه كيف كني
صفر در حالي كه چشمش را بسته است. دستش را به طرف كتاب دراز مي كند وبر روي صفحه ان مي گزارد ناگهان با كف دستي كه به پشت گردنش مي خورد برق از چشمانش بلند مي شود فري در يك لحظه فرار مي كند .صفر متوجه حظور ملا رمضو مي شود
رمضو: اي كتابو مگه بچه بازي كه دست مزني ؟ ها .؟ معلومه چه غلط اينچجه مكني؟ پوز نا شويو
صفر در حالي كه حسابي ترسيده ومي خواهد زبانش بند بيايد
صفر: نواسي شما گفت بيا برم بر تو استخاره بگيرم .
رمضو: او غلط كرد خود تو خودم برو گم شو .اگه مردي وسطي نشون شما مدوم.بيني يه من ماس چقدر كره مده
صحنه 6- خارجي- روز- كنار استخر
قوري چايي در كنار معامله گر گزاشته شده ومعامله گر براي خودش چايي مي ريزد وعذري ونجمه دارند از ميان اسبابها براي خودشان وسايل جدا مي كنند
عذري: اي نو چنديه ؟
يحيي: هزار
عذري: اينو چنديه؟
يحيي: سيص
نجمه: پيش دستي ملا مين بنياردي؟
يحيي: نه
عذري: راستي پارچه هم ميار ي سفارش دم ؟
يحيي: تا بينم
عذري: اي كفكير ملاقه ر خود چلو سافي مبروم تو حساب ما ياد داشت خي كرد
يحيي : چار تا مثل شما بين اسبابور ببرن نگاه پشت سر خو نكنن دگه ما بايد كاسه گدايي دست خو گيرم
عذري: خا يحيي مو خو نمه بدر شم. بري خيله ها نو پختم. پول بدست مو رسه بري شما ري مكنم
يحيي: شما اگه پول بدست شما رسه فكر نكنم بر ما چيز نسق دي
غذري با شنيدن حرفهاي يحيي ناراحت وسايل ها را مي گزارد ومي رود در اين هنگام عزيز كه متوجه گفتگويه انها شده به سمت بساط مي رود وصدا مي زند
عزيز: بيا خواهر زن اينجه بينم چقدر بده كاري ؟ كه هر احمق ميه تو اي ده صدا خور سر خو منه
سپس چهر هاش را در هم مي كشد ورو به يحيي مي كند با عصبانيت
عزيز: خيله دور ور دشته بودي اسبابون تو تو جو نرزوم
يحيي : اقا عزيز وري نو مگوم ...
عزيز:تو بي خود مكني كه مگي .فكر مكني تور نمشناسم كه چه احمقيي. مايي اينجه معامله كني اخلاق ورفتار خور خوب كه كاسه كدو تور نرم نكنم
صحنه 7 –داخلي- روز- خانه رجب
ترخ وشهر بانو بچه را درون چادر گذاشته واورا تكان مي دهند تا ارام شود
شهربانو: دست خور بالا گيري كه دمبه سر بچه ور زمي نخوره
ترخ: نه چنو خو هوايير داروم. خود مو چن بچه بزرگ كردوم
ليلي كمي ان طرف تر. برادر كوچك ذبيح را كم داخل تشت رفته را مي شورد
ليلي: زور باش ور خو گرد كه سرما مخوري ؟
بچه: نه يه كمه دگره باشم ادر ميام .
ليلي: پوزتورم ليف زنم يا خود تو ليف خي زد ؟
بچه: پوز مو نه . چشون مو سوز مگيره . اخه كفون صابو نو مره تونجه
شهربانو : ليلي جان خوب اير ور هم مال كه ناشو ايده
ليلي: نه خودي بچي خوبيه دست وپوز خور ليف مزنده كه تميز شوده
ترخ چادر را باز مي كند ومتوجه مي شود بچه هنوز بيدار است انها بچه را زمين مي گزارند .وبچه دوباره
گريه مي كتد
صداي گريه نوزاد شنيده مي شود
شهربانو: اي مه مه جو باهويون مو ور درد اومه. خود مور خو بگرفت اي بچه بر چه چني مكنه؟
ترخ: نگاه كو شهربانو . اي بچه داره دندو بدر مياره كه ايقدر بيتابي مكنه. يه كم دگه اير راه بر تا خموش شوده
شهربانو: اي خش شما هم از دل اسدي خو صحبت مكني . از كي شده اير راه مبروم . كم اير جل جل دادم . راه بردوم .سر مو گيج مره
ليلي: وسطكي اير امو دي مو اير بجلونم. شايد دخو شوده مواير دخو مكنم
ترخ: نه ليلي جان تو برو كه باز فرخ خود تو دعوا نكنه
ليلي: نه بابا فرخ العان هفتاد كلاتر خو مبينه .اخه سر خور وناديه
ذبيح وارد خانه ميشود
شهربانو: بيا نه نه خود ليلي اي كاكو خور يه دور ده. يه باد وري خوره كه خيله بي تابي مكنده . سر مار بخورده از بس بگرسته
ذبيح: باشه اير ور مودي بينم چه كار متونم كنم
ليلي: نه شما بري اقا ذبيح با فرامرز كيسي رنگ ره از سرا اقا عزيز بياري كه بچا مستن رنگ ارزنن كه بري فردا رنگ وقبل اماده نيه
صحنه 8 –داخلي- روز -كارگاه
زهرا زهره مريم پشت كار هستند وقالي مي بافند
مبارك ان روي كار روبروي مريم قرار دارد وبتو هاي كه مريم بافته را بيرون مي كشد واز كارش ايراد مي گيرد .
مبارك: تو كي مه بر خو يه قالي بافه ماهر شي هه ؟
زهرا وزهره به او مي خندند كه ناگهان مبارك با نيم ضربي كه در دست دارد به قالي مي كوبد وهمگي ساكت مي شوند
مبارك: به جا كه پاكير ور دستي دي هنو وري مخندي ؟
مبارك: كي مه بر خو استا شي ؟
مريم: مو خو از مجبوري بيومدوم. موگرنه هيچ علاقيه به قالي بافي نداروم . اي كار هم هنره شد؟
ليلي با بچه اي در بغل وارد مي شود دختر ها سرشان را از پشت كار بيرون مي اورند وبا تعجب به ليلي نگاه مي كنند
زهره: خوش امدي عروس خانوم معلومه كجايي؟
ليلي : سلام بچه سلام مبارك:
مبارك : قدم نو رسيده مبارك باشه
ليلي : استغفرالله
مريم: مريم كار تو رخنه بمونده بود. مو به جا تو مچنم . باز بايد يه چن روزه بيايي پي كار مو
ليلي: جدن راست مگي ؟
مبارك: تا به تا كه بچنديه مو بكشيدم . به جا تخ لاكي كبود بچنديه. به جا هلي ماسي. ابريشم خو تموم فراموش كرديه ور كا ربرده
ليلي: مگه تقشر نمديدي؟
زهرا:باز امرو خور برخش خو لوس مكني بچه اينور نگه مداري؟
مريم: او ساد ي سندلا ازي موقع دگه خور ساده به دستينو ومده كه تور سوار مشن . دو رو دگه ...
زهره: اير پيشينو پرتو مدادي ميومدي
ليلي: خدار خوش نميه. بچه يه. مگرسته گناه دارده
مبارك بچه را از ليلي مي گيرد وبه بغلش مي كند
مبارك: :العان خو خوب خموش اده
زهرا : باز امرو ...
ليل: اوه ازودم مديد ي.چنو خور ورسخته بوده. تموم اروم وقرار نداشته. از كلي صبح رنگ رنگ مكنده
مبارك همچنان كه رنگهاي قالي را مرتب مي كند از ليلي مي پرسد
مبارك: بري بار كشون تو چيز نگفتن كدو شويه يا بي خبري ؟
زهرا: سال برفت اونو خو چني خاله خاطر جمعو نبودن
ليلي: فردا شو كه شو چله خو هيچي پس فر دا شو باركشو ايه. شو بعدينجه هم هنا بندو و. اگه بدو بلا يه پيش نيه شمايو ر خبر خم كرد.
مريم: خا مار خبر نكني ما هم جلسه دشته بم تور خبر نخم كرد
مبارك: پس با اي حساب عروسي شو جمعه مفته .
ليلي :حالا بينم چه كار مشو
مريم از پشت كار بيرون مي ايد مبارك از او مي پرسد
مبارك: كه گفت كه از پشت كار ادر ايي. زود برو پشتكار خو . هنو خو يك دقيقه نشده كه برفتي سر كار
مريم: گشنه شدم زود تا سرا خو بروم يه چيز بياروم بخورم
زهره: يه نون روبرو تو تو تاقچه ولي خشكه. از او يون صبو يه كم رونجه پلنج كو يا هم دگه تموم د او زنه بيار تا هر كدو يه لقمه ور كنم
زهرا: از كي شده نون داو زده بنخوردوم
مريم: كماچ روغني ر بزاروم بيام نون داو زده خوروم
زهره: نزاري برده كه در بخه مده ؟
مبارك : بدو بدو برو پشت كار تا خود نيم ضرب ور تو نزدوم
مريم : باشه همو نون د او زده ر مخورم روزي ما همينه
زهرا: شنيدي مبارك كه قديميو مگن بچه كه دندو نون جلو يي از هم وا بو او بچه خوش روزي
ليلي : پدر مو هم معتقد با اي گفتي شما
مريم تكه ناني را برداشته وبا استفاده از ابي كه داخل كوزه است كمي بر روي ان مي ريزد تا تازه شود
زهره: نگاه كني بچا اي بچه خو اريك نداره
مبارك: نه بيا بچه چن روزه اريك هم دشته بو
فرخ ناگهان در حالي كه عصبانب به نظر مي رسد داخل كاركاه مي شود
فرخ: تو چني برفتي مشتوك خاك قدي بياري كه قلف ره پاگيزه كني .سر از اينجه بدر اردي .فكر كردي دو رو شده دنشوني شدي تور خم گذاشت دائم اي ور اوور مرفته بي و بچه نگهبو بي . ور سرا بخي مه. الاج تور داروم .دگه مستوم بيام ور سرا رجب...
مبارك تو حرف فرخ مي پرد و صدايش را بلند مي كند ومي گويد
مبارك: تموم رو خو نمه كلفتي تور مكرده بوده فرخ.يه نون كمتر بخور برخو يه نوكر بگير
فرخ: نه كه العان كلفتي شما يور و هم بيك تور نمكنده
فرخ رو به ليلي: بچر پيش اينو مندازي زود ميايي ور سرا .دير بيومدي دگه پا خور تو خونه سرا مو نمني .فهميدي ؟
فرخ در حال خارج شدن ار كارگاه سرش را بر مي گرداند ورو به مبارك مي كند ومي گويد
فرخ: يه عروسي نشوني نو دم كه كيف كنن. سرون قنينورم پس اينو مدوم امو مگن فرخ هنو زوده كه مور بشناسي
از بخت بد فرخ در اين اثنا عزيز وارد كار گاه مي شود وفرخ را مي بيند كه با مبارك وشاگردانش دعوا مي كند
عزيز: معلومه چه خبره اينجه؟ تو تو كار خونه مو چه غلط مكني ؟ اتو نگفتم تور دگه اينحه نبينم .تازگيو شاخ بدر اردي .صدا عر عر تو تا سر جو ميه
فرخ: ور رد پيش زاي خو ليلي بيومدوم . خودي كار وجب داروم
عزيز: خودي كار داري پشت در وسطه. صدايي زه تا ادر اده . مگه اينجه تويله كه سر خور ته مندازي ميي تو ها؟ يك ساله اير به اجاره ودادي بياده قالي بافده پولورم دجلو بستوندي دود كردي برفتي . حالا ور رد چه بيومدي ؟
مبارك: اي همه قالي بفتيه پولونير بستوندي معلوم خه شد كه فردا اير جهاز چه خي داد . مادر اندري خور داري نشو مدي
فرخ: كسه از مو جهاز طلب كار نيه ؟ .مو روز اول كه رجب بيومده گفتم كه ليلي جهاز ندار ه .او خرج خور از سر نيه . مو خو نمه هر چه داروم داشكم بچه مردم مكرده بم. عروس شوده كار خه كرده بر خو اسباب بخستونده .تا كي مه بري بچه مردم غصه مخورده بوم
عزيز: دهن خور دبند كه ا برو افلاك ره تو ببردي. تو هم مشو گفت بشر .برو گمشو ادر
زهرا وزهره ومريم از لاي نخ هاي قالي به ليلي نگاه مي كنند وليلي در حالي كه اشك در چشمانش جم شده به بچه اي كه در بغل داردخيره ميشود وكودك نيز به او نگاه مي كند .فرخ از كار كاه خارج مي شود وعزيزبا نفرت به او نگاه مي كند .عزيز متوجه نا راحتي ليلي مي شود
عزيز: اگه از خدا نمترسيدم شلنك ره ور مداشتم اير سر شلنگ مكردم كه باز تا يه هفته يه دراز كش مبوده ومثل سگ دوله مكرده بينده خوبينه يا نه
زهرا: اي خالو سربه سر كاري او مكني او اگه زن خوبه مبود سه بار اير طلاق نمدادن
غزيز: اي اخر كشته دست مونه. اير همي جور بنخون گذاشت
صحنه 9 –خارجي- روز- كنار استخر
ذبيح در كنار استخر نشسته وسنگ ريزه هاي اطراف را بر مي دارد وبه داخل استخر مي اندازد فرامرز را مي بينيم كه به او نزديك مي شود وارام در كنار او مينشيند ومتوجه ناراحتي ذبيح مي شود
فرامرز: ها چه مه گويي كه نموتوني .باز كه اسب تور خر خونده كه لو چو ايي
ذبيح: مريد تو هم بيومه
صفر با خرو سش به جمع انها مي پيوند صفركه از دست فري ناراحت است از او مي پرسد
صفر: مار به بردي كه برما نگاه رو كتاب كني يا مار اتب دي؟
ذبيح كه از حرف هاي صفر خنده اش مي گيرد مي زند زير خنده
ذبيح : باز چه كاره ؟
صفر: او روز فرخ مار دور ده مدوند امرو ملا رمضو . او هم به طرفدارون ما اضافه شد
ذبيح: خودمان چه دويه داره فرخ به گمون مو دو پينگ مكنده
صفررو به فري : اخه ادم ايقدر زبو شل ودو دهم انداز
فرامرز: مي دوباره اير ور جون تو اندازوم بياده امشو ور سرا شما .دخو كه باشي بياده رو لحاف تو تور خفه كنده . .ها؟ فكر كني تور دوباره جن بگرفته
ذيح: مو مگوم تموم جن در كار نخه بود او نو كه صفر مديده .روح فرخ بوده كه ميومده سراغ تو .همو جور كه دم وبي دم مياده سراغ ما ومار عذاب مدده
فرامرز: مو هم با گفتي ذبيح موافقم
صفر: جان فري دست بكش يه چيز از ما بستو بي خيال ما شو بزار مثل قديم به ارامي زندگي كنم
فرامرز: خروس خور امو ده
صفر: خروس مو .تو خو مدوني كه جون مو به جون اي خروش بسته
ذبيح: خا بزار تخم كه كنده يه كه از تخمونير وتو خه داده كه بر خو بزرگ كني
فرامرز: ها راست مگي اودم مثل فيلمون هندي مشو . مثلا بچه خروس بعد از 5 سال مادر خور پيدا مكن و ميه انتقام خور از ما مستونه .
ذبيح: قشنگه پايان دل انگيز داشته
صفر: چه كار مكني ؟
فرامرز: گفتم خروس خور امو ده
صحنه 10 –خارجي- روز- خانه عذري
رجب وبرات با كمك يكديگر يك كيسه ارد را به درون خانه عذري مي برند وان را در گوشه اي از حياط به زمين مي گزارند
رجب: عذري؟ عذري هو؟ در وخو واايه ولي كسه سرا گويه نمكنه . يالله كو بروتو او نو تو خونه اين صدا تور نمفهمن مخكم ور در زه
خالو برات به طرف درب خانه ميرود كه پري بيرون مي ايد
پري: سلام. نه نه مو نماز مكنه. العان دگه نمازي تموم مشو ميا .بيي تو برچه دم در اباري ؟ اي برچه نه
برات: نگاه كو پري يه كيسه ارد بياردوم تا بر مو نو كني .
پري: بري كه خبر مبره به سلامتي
عذري بيرو ن مي ايد وانها را به خانه تعارف مي كند
عذري: برچه رجب نميي ور خونه ؟ ببيي تو دم در بده
رجب: معلومه كجايي؟ كه ما در هو كفتم
عذري : صدا راديو بلند بوده اگه درم زدي نفهميدم
رجب: وقت تنگه عذري . هنوز هزار كار نا كرد دارم. فقط كفتم بيام سفارش كنم كه هر چه زودتر تنور ره بتا بوني ور كار شي
عذري: چه خبره كه چني ور اشتو ايي؟
برات: اي دختر قوم اگه خدا بخواد كا كو مه ذبيح خور ادر كنه
پري: ور ذبيح گويي كه بيه باري شزگوله بياره كه خار و كمه
عذري: با شز گوله نمشو كيسه ارد ره نو كرد . اير ري كني برده ور باغ بابا مو رمضو چن تكه كندي خشك هايه ور دارده بيلارده
خالو برات: باشه اير مفرستم بروده كنده بيارده
برات: پس ما كي بيم نو نور ببرم .از كسه دگره سفارش قبول نكني
عذري : تنگ رو بخي مه . فقط مبارك ره زودتر ري كنه كه بيه كمك كنه. اخه دست تنها نخوم تونست از عهده اينجه بدر ايوم
برات: باشه او خودي خور سر را داشت .ازراستي هنو كه ازهوش مو بنرفته يه چن تا كماچه روغني هم بر مهمونو درست كني اخه شهريو نون زرد وكماچ ره خيله دوست دارن
رجب: يه كاسه پر از جغله مياروم تو خميرو قاطي كني
صحنه 11- داخلي- روز- منزل فرخ باز گشت به گذشته
ليل 10 ساله در گوشه اتاق نشسته همچنان كه گريه مي كند به چراغي كه بر روي ان سوزني گزاشته شده مي نگرد. درب اتاق ار بيرون باز مي شود وفرخ به همراه مادرش وارد اتاق مي شوند وفرخ درب را از تو مي بندد تا ليلي فرار نكند
ليلي: نمايوم . نمايوم
فرخ: به حرف تو نيه بچه .اير مخم بگيري تا بدر نشوده تا گوشونير سوراخ كنم
ليل : نمايوم .مو نمام گوش مور سوراخ كني
ليلي حسابي مي ترسد وصداي گريه اش بلند مي شود
فرخ : دستونير مخكم بگيري به حرف او نيه
مادر فرخ دستهاي ليلي را محكم مي گيرد وبه ليلي مي گويد
مادر: جده جان بنترسي اصلن درد نداره . زود سوراخ مشوده .يه جا كلي خور لق مكني خرابه مگن دختره گوشوني سوراخ نداره . اتو مخندن
فرخ: فعلن يه نخه داينجه مكشم بعدن برتو گوشواره بخستوند پدر تو
فرخ با سوزن به طرف ليلي مي رود وليلي جيغ مي كشد
فرخ: زهر مار خموش مرگ دگه تا مور كفري نكردي باز يه ضرب دبار تو نكنم
صداي جيق ليلي بلند مي شود لاله گوش ليلي را كه سوراخ شده را مي بينيم نخي از داخل ان رد شده وبه حالت گوشواره گره خورده وبه واسطه خوني كه امده رنگ نخ سفيد قرمز شده
صحنه 12 –خارجي- روز - خانه غلوم رضا
رجب وبرات در حال بيرون امدن ار خانه غلوم سي هستند
غلوم : هونشيني برشما اقلن يه كم دوغه مياردوم سر مكشيدي . اي جوري خو خرابه .
رجب هونشيني كجه مه بري ؟
رجب: نه دگه غلوم تارف مكو ما خونمه اظافه كنم . يه بار دگه بخم مه از رو فرصت اتشو دارو م ياد قديمو خم كرد
غلوم: ياد او وقتو بخير كه ميومدم نماشوم دگ شلقم ره روبار منادم تا اتشو پايينجه دگ مرشتم ورنگ ار مزدم بري همي پدر عزيز خدا بيامرزه
برات: ها برا خيله ياد او وقتو خي كرد . اخوي مگم ماسو زياده همر حيف وميل خه كردن
رجب: زياد ايه؟ نه برا حالا كم نيه قصه زيادينجه نيه . بالاخره مهمون غريبيه ميه . كسه خبر نا كرد از دوربر ميه باز اودم سر سفره ابرو ريزي نشو
غلوم: ما هر رو شير دمايه مكنم اگه كم ايه باز بخي مه ببري برخو .ولي فكر نكنم اينو كم ايه سرتن همه خالي كردم
برات: ها برا ماسو تيره يه يه كم اويه تونجه قاطي خم كرد
صحنه 13- خارجي- روز- منزل رمضو
ليلي با عجله به سمت خانه ملا رمضو مي رود دم در به فرامرز برخورد مي كند ليلي نفس زنان مي پرسد
ليلي:فرامرز بابا كلو ن تو ملا رمضو تو خونه بود يا نه؟
فرامرز: بر چه چنو هل هل مزني ؟.باز كه تور ور رده كرده ؟
ليلي كه نگران به نظر مي رسد
ليلي: خاله مو فرخ حالي ناخوشه. هر چه مخورده ور مگردونده
فرامرز: اخ اخ چه كسه فرخ. ما خو ازي شانسو ندارم كه فرخ مريض شو . او حتمن خور ورساخته .مگوم ليلي يه بار بنمرده عروسي تو عقب افته
ليلي: خدا نكنه بمرده . گناه دارده اي حرفو چنه مزني
فرامرز: مو اگه به جا تو مبودم مرفتم ور رد استا حاجي اير مياردوم تا دندونون فرخ ره يكه يكه مكشيده
حالا غصه فرخ ره مخوري كه بنمرده؟ يا اي كه غصه عروسي ر مخوري كه باز عقب افته
ليلي: مه عروسي چه كنم هر چه بو خالي مونه غم مور بخورديه بر مو مادري كرديه .شما هم ازدل اسدي خو صحبت مكني. العان وقت گير دادنه ؟ بري صدا بابا كلون خو زني بيه ؟
فرامز: بابا كلون مو نيه
ليلي: ا بابا كلون شما نيه؟
فرامرز: ها
ليلي" كجه ؟
فرامرز: يه جايه ضروري برفته . به اي زودي هم بنه خه مد
ليلي: چه جا وجبيه.؟ از كار مو هم واجب تره ؟.حالا كي بخه مه؟
فرامرز: رفتنينو با خودينو ولي اومدنينو خدا مدونه .
ليلي: مگه كجه برفته ؟ برو ور رد اينو بيه .كجيه كه مو خو برم ور ردينو ؟
فرامرز: ورود ممنوع
ليلي: اله شوخي نكو فرامرز. ادم نمدونه كي شوخي مكني كي جدي مگي
فرامرز: مو شوخي مو جديه جدي مو شوخيه. جدن مو گم برفتيه يه جايه .نمدونم كي هم ادر خه مده
ليلي : مگه كجه برفتيه كه مدوني برفتيه ولي از بيرون اومدنينو خبر نداربي.؟ نمدوني
فرامرز: مستراح
ليلي: كجه؟
فرامرز: مستراح .خلا زلوري توالت دستشويي دست به اب
صحنه 14 –داخلي- شب -منزل عزيز
فريبا وكنيز دور كرسي هستند ورنگ ور مي زنند مجمه بزرگي برروي كراسي قرار دارد كه بر روي ان چن تا استكان چاي ديده مي شود . ناگهان سنگي به پنجره مي خورد
صدا: خوردن سنگ به شيشه پنجره
كنيز لحاف را از روي كرسي بلند مي كند ومي گويد
كنيز: دل تور هوش بنبره . زر كرسي پايون خور بسوزي
فريبا از پنجره بيرون را نگاه مي كند وبه فر امرز مي گويد
فريبا: فرامرز خور اجيد بگير كه نجمه بيومده رگ ار نيم دري مزنه
كنيز: مو مروم در ره وا كنم دور خونر تميز كو
فريبا: نجمه اي وقت شو بركه خو ديده كه بيومده
فرامرز سرش را از زير كرسي بيرون مي اورد ومي گويد
فرامرز: او بيشتر بر چيز اخو كرده بيومده نجمه ر مو مشناسم . صفرو هم خودي نه يا نه؟
فريبا: نه تنها ايده او العان هفتاد كلاتر خو مخه ديد
نجه وفريبا وارد اتاق مي شوند وكنار كرسي مي نشينند كنيز از نجمه مي پرسد
كنيز: از كجه ميايي نجمه تو اي بارش ؟بركه خبر مبر جديد داري؟
فرامرز: بركه خو ديده بودي
نجمه: اول خو مور رو انداد كه در زنم. ازپشت نيم دري كه نگاه كردم ديدم برقون شما روشنه . گفتم هنو دخو نشدن
فريبا: چنو سياه باد ميه. هي پايه صدارمكنه . امشو رود روي خه شد.خدا به جون اي خونه گلي يو رحم كنه
نجمه: از باركشو ميام. شمايو برچه بنيومدي؟ شهربانو گله داشت
كنيز: اي پس اخر بار كشو كردن ما خو مستم بيم ولي بر ما مهمو بيومه از شهر
فرامرز: دروغ مگن وگرنه از خدايينو هم بودكه بياين
كنيز: بچه خجالت كش ايقدر زبو شل نو بره
فرامرز: خدا مگه كسه كه دروغ مگه يه گناه مكنه كسه كه دروغ گور رسوا مكنه ده سواب مكنه
كنيز قوري را از روي كتري بر ميدارد وبراي نجمه چايي مي ريزد. فريبا داخل كرسي مي رود ورو به نجمه مي گويد
فريبا: بيا نجمه جلو. تو كرسي خز كه معلومه يخ كردي .
كنيز: از سرما شوشل بستي . از باركشو چه خبر؟ چيزم بر تو بدراردن؟
فرامرز: اخ اخ چه كسه فرخ. او جو ور ازرئيل نمده
نجمه استكان چايش را زمين مي گزارد وشروع مي كند به تعريف
نجمه: ها ز ن عزيز يه دسمال جرابه بر مردو ويه روسري بري زنو ولي فرخ از چش ار همونه اينورم ترخ مگفته كه بچوك ليلي از يحيي به قرض ار دشته كه باز مردم دس خالي ور نگردن
فرامرز: رد او فرخ رم نبينم
كنيز: نه نه ايقدر حرف مزه بينم نجمه چه مه گه ؟
فرامرز: اي نه نه يه بار خط خور گم نكني ؟ مه چه گويه نجمه همو حرفون هميشگي.
كنيز بلند مي شود واز خانه خارج ولحظه اي بعد با مقداري رنگ وارد مي شود
نجمه همچنان كه با فريبا وكنيز رنگ ور ميزنند با هم تعريف هم مي كنند
فرامرز رو به فريبا با اشاره چشم: صفررم مياردي اتشو مداشتم بدون او صفايه نيه
نجمه: وي خو گفتم بيا. ولي گفته مو خو كاله مكنم تو اي هوا بيام . از سرا كه ودر اومدوم درزگ درزگ بارو دبار اومد . حالا به در سرا كاكو خو غلوم رسيدم . جاله دبار اوده هر جاليه همچ يه سنجته . دگه نفهميدم هولكي چه جوري خور به اينجه رسوندم . اول مست بروم ورونجه ....
فرامرز: ها دگه نجمه گفته برمم اونجه خو چه فايده
نجمه: ها دگه. اخه گفتم اونو خو همه دبار كشو بودن. بيام اينجه بينم برچه شمايو بنيومدي
فرامرز: بابا مو همر هيبتي كرد گفت كسه حق نداره بره خونه فرخ
فريبا: خيله خو خرما يه بار مزه مده
فرامرز: باز بابا بيه خوم گفت چه گفتي. چنو قال بوج اشور كنم كه شمار به عروسي هم نگزارده كه بري
فريبا: خيله لوسي نه نه نگايي كو
كنيز: نه نه جان سر به سري او مگزار نمبيني او دست ار داردنيه .
فريبا: مگم نجمه نفهميدي بري ليلي چه باركشو كرده بودن ؟ خيله هم بود ؟
نجمه : ها. چن مجمه بوده يه جوال ارد هم بود. مو فقط مجمه كه جلو از همه مبردن ره رونجه اباد كردم ديدم يه چلو سافي پراز نمك به گمون مو بري چش زخ مبر دنده . بقيي تنخايورم از رد بياردن
فريبا: پس خراب بنياردن
نجمه : رجب دگه پيش خو نمگزارده چنو نه نيه
فرامرز: فرخ دگه امشو از خوشحال دخو نخه شد . تا صبح هي نگاه اسبابو مخه كرد هي زرو رو مخه كرد. بينده چيزه بهتره بدردخوره هايه كه بردختر خو جم كنده . مگم نه نه برم ور اتشوني ور سرا فرخ يه سر وري زنم او العان تنها ايه . يكه نخه تونست اسبابور تو پستو چنده
كنيز: خيله خو تو نمه غصه فرخ ره بخوري . او العان اهل وعشيره اي همه بيومدن
نجمه: راست مگه مادر شما . قوم وخويشون فرخ همه بيومده بودن . او دختر سياه منتوري هم بيومده بود
فرامرز: همور بايد بي صفرخو دنشو كني
نجمه : بري صفر ما خو صد تا اين .صد در بدو وصد سر گردو
صحنه 15 –داخلي- شب -خانه رجب
اهالي روستا همگي در خانه رجب براي اجراي مراسم هنا بندان جمع شده اند وعليجان براي انها دايره مي زند
عزيز: چه كار مكني زود بي. ور خو گردي رجب كه شوبرفت . زود باش كه فرخ دخو شده خه بود.
رجب: رو به غلوم: اخوي مو برات چه شد ؟گويي كه اگه هنا يو درست كرديه زود بيارده كه دير شد
غلوم: او خو برفت ور سرا فرخ. اخه زنو ور ردي ري كرده بودن. كاسي هنار تو تاقچه ناديه درست كرديه
برو استا حاجي كاسه هنار بيار بزنم برم دگه
استا حاجي كاسه هنا را مي اورد وان را به رمضو مي دهد
استا حاجي: بيا رمضو شما باز از همه بزرگتري
رمضو: اي بابا چه فرق مكنه. شروع كني
استا حاجي: نه باز بزرگتره گفتن . كوچكتره .اخه وقته كه شما هايي چه تو ما...
رمضو: خيله خو صلوات بفرستي
رمضو دستهاي ذبيح را هنا مي كند وفري وصفر وقنبر در دو طرف ذبيح نشسته وهر چند بار در گوش ذبيح بلند جمله اي را تكرار مي كنند
فري.قنبر وصفر: شبو شبو شبو
نجف پدر ليلي در گو شه اي نشسته وخيلي خو شحال به نظر مي رسد
بچه ها سر صدا مي كنند
رمضو :كوفت دارن صلوات مفرستن
قنبر تمام انگشتهاي دست وپايش را هنا مي كند وخالو برات انها را دي پلاستيكي مي پيچد
فرامرز: برم يه سر از خونه زنو زنم بينم اوضاع احوال در چه وضعتيه .يه بار كار چيزه به دست ما ندشته باشن
قنبر: مو هم ميام
صفر: اخه تو ميي به چه كار ؟
فرامرز: خوبه كه گفتم خونه زنو مه برم از لحاظ
استا حاجي به سمت كاسه هنا مي رود ودستش را هنا مي كند
غلوم رضا ورجب وبرات عزيز در كنار عليجان وحسينا نشسته وبه اشعارش گوش مي دهند عليجان مي خواند وانها دست مي زنند
عليجان: اي يار هنا مبندم دلدار هنا مبندم
جواب : هناي ما مال كاشانه به دست وپا مبندم
فرامرز: بابا شعرون قشنگ بخوني. چنه اي اشعار كه مال زمان اهرام ثلا ثه مصر
عليجان: خا تو كه بهتر بلدي يا الله اجلو شو
فرارز: دريا دريا دريا عشق مو دريا
حسينا: چه ربطه داشت به قضيه امشب
صحنه 16- داخلي- شب -خانه فرخ
زنها ودخترها پشت در خانه فرخ جمع شده ومنتظر باز شدن در هستند . وبراي اجراي مراسم هنا بندان ليلي ترخ دايره مي زند وبا هم يه ترانه محلي را مي خوانند
زنها: در واكني در واكني بر شما هنا بيار دم
در واكني در واكني بر شما هنا بيار دم
هناي ما مال كاشانه به دست وپا مبندم
درب باز مي شود وهمگي هلهله كنان وارد خانه فرخ مي شوند
فرخ: اخه العان موقع اومدنه؟ مدوني ساعت چنده ؟
شهربانو: اي فرخ جان . دگه تا تونستم هنايور دزنم ودست وپا ذبيح ر دهنا كنم طول كشيد
فريبا: هنو خو اول شب با حا لا ايه
كنيز:زود باشي بچه هنايور بياري
دخترها همه با هم : شبو شبو شبو كلي ليلي
فريبا وزهرا به فرخ نگاه مي كنند ودر گوشي حرف مي زنند قيافه فرخ بسيلار ديدني است
فرخ: يواشتر دخترا اوقدر سر صدا مكني كه مردم دخو اين
كنيز: كدو مردم فرخ ؟ همه خو اينجه سيل مكنن
نجمه: فرخ تا به حال اي قدر مهمو به يك بار تو خونه خو نديده بر همو ايقدر ور مجوشه
فرخ: خيله خو نجمه همه فهميدن نمه كا باز بر مو...
نجمه : خا راست مگم تو بايد امشو خوشحال باشي
شهربانو: دارم مراسم هنا بندو مگيرم . همي امشويه دگه دندو رو گجگر ني باز الم شنگه ور پا نكني
بيا فرخ يه دويه بگير برخص بينم چه كار مكني .تو نا سلانتي مادر عروسي