faramarz mahdavi, [01.01.10 05:03]
فاحشه را خدا فاحشه نکرد؛

   آنان که در شهر نان قسمت می کردند،
 
               او را لنگ نان گذاشته اند،
 
         تا هر زمان که خود لنگ هم آغوشی ماندند،

او را به تکه نانی بخرند .

faramarz mahdavi, [01.01.10 05:05]
فاحشه کسی است که

در زندگیش از همخوابگی با بزغاله نگذشته است،

اما قصد دارد با دختر باکره ازدواج کند.

(صادق هدایت)

faramarz mahdavi, [01.01.10 05:47]
یکی هست در محله ی ما!!!

همه او را برای یک شب دوست دارند..

حتی برایش آش نذری هم نمیبرند

او با کسی کاری ندارد

خودش را میفروشد

و نان شبش را میخرد

حاج آقا میگوید باید از محله برود

چون همه جوانان مسجدی را از راه به در کرده

ولی چرا مسجدی ها با یک فاحشه از راه به در شدند

ولی فاحشه با این همه مسجدی

به راه راست هدایت نشد ؟؟؟

شاید فاحشه به کارش ایمان دارد

و مسجدی ها نه!!!!

faramarz mahdavi, [01.01.10 05:49]
دختری که برای بدست آوردن دلت تنش را به تو هدیه میدهد فاحشه نیست.
دختری که برای ب...دنبال کشیدن تو تنش را از تو دریغ میکند باکره نیست.
من به باکره بودن ذهن فاحشه ها و فاحشه بودن ذهن باکره ها ایمان دارم...

faramarz mahdavi, [01.01.10 05:52]
مردان ديروز


زني را سنگ زدند به حكم ننگ

زني را كشتند به حكم همخوابگي


و فراموش كردند

كه خود هر شب همخواب

زناني هستند

كه به قيمت نان

تن مي فروشند

faramarz mahdavi, [01.01.10 05:53]
شیخی  به  فاحشه ای گفتا مستی

هر دم به دیگری دلبستی

گفتا هر آنچه گویی هستم

آیا تو آنچکه مینمایی هستی؟

faramarz mahdavi, [01.01.10 05:54]
کاش میفهمیدی

اونی که برای به دست آوردن محبت تو

 حاضره تنش رو در اختیارت بذاره

فاحشه نیست

و اونی که بخاطر به دنبال خودش کشوندن تو

تنش رو ازت میدزده

باکره نیست...

من به فاحشه بودن ذهن زنان باکره

و باکره بودن ذهن زنان فاحشه ایمان دارم

faramarz mahdavi, [01.01.10 05:55]
فرق نمیکنه مردباشی یا زن همینکه


تن دادی دل ندادی فاحشه ای

faramarz mahdavi, [01.01.10 05:59]
از شکــــم مــــادر متـــولـــد شـــد فـــاحـــــشه نبــــــود! فـــاحشـــــه شــــــد! وقتــــی تنش را لخــــت در خـــدمت عشـقــش گـــذاشــت!!! فـــاحشـــــه نبـــــــود! وقتـــی فاحشـــــــه شــــد کــــه از تـــرس مــامــوریـــن بــه خــانــه پنــاه بــرد!! وقتـــی طمــــــع ســـکــــس را چشــــید کــه لــب بــر لبــهــای دیگـــری گــذاشت... کــــی بــه فاحشگـــــی انــــداخــــتـت! چشمـهــایـــت را بــاز کــــن کســــی کـــه تــنــت را بهــــــش هــدیـــه دادی! کســــی کـــه شــب تــا صبــــح بــــرهنـــــه در اغـــوشش بـــودی! کســــی کــــه اول بـــرایش عشــــــــق بــــودی!!! اخـــــــر بــــــرایش ســـرگــــــرمـــی!!! اکنـــــون معنـــــی فاحشگــــی را میـــفهمـــــد! اکنـــــون کــــه عشـــقـــش در حـــال فـــاحشــــــه کــــــردن دیـگـــریســــت!!! کــــاش اول دگمـــه هـــای ذهــنــت را بـــاز میـــکـــردی بعــد دگمـــه هـــای پــیـراهــــنـــت را...

faramarz mahdavi, [01.01.10 06:00]
در شهر فاحشه ها را لعنت می کنند.

غافل از آنکه شهر پر از فاحشه های مغزی ست

و کسی نمی داند که مغزهای هرزه, ویرانگر ترند تا تن های هرزه .

همه آزادی میخواهند بی آنکه بدانند اسارت چیست!

اسارت به میله های دورت نیست.

به حصارهای دور تفکرت است!

faramarz mahdavi, [01.01.10 06:02]
کسی که یک بار رفته،

بذار بره،

اگر هم برگرده،

یادت باشه که دیگه راهِ رفتن رو یاد گرفته

faramarz mahdavi, [01.01.10 06:11]
اندیشیدن به تو رسم،

و گفتن از تو ننگ است!

اما میخواهم برایت بنویسم شنیده ام،

تن می فروشی، برای لقمه نان!

…چه گناه کبیره ای…!

میدانم که میدانی همه ترا پلید می دانند،

من هم مانند همه ام

راستی روسپی!


از خودت پرسیدی چرا اگر در سرزمین من و تو،

زنی زنانگی اش را بفروشد که نان در بیارد

رگ غیرت اربابان بیرون می زند !!

اما اگر همان زن کلیه اش را بفروشد تا نانی بخرد

و یا شوهر زندانی اش آزادشود این «ایثار» است !

مگر هردواز یک تن نیست؟

مگر هر دو جسم فروشی نیست؟

تن در برابر نان ننگ است…

بفروش ! تنت را حراج کن…

من در دیارم کسانی را دیدم

که دین خدا را چوب میزنند به قیمت دنیایشان

شرفت را شکر که اگر میفروشی

از تن می فروشی نه از دین .

شنیده ام روزه میگیری،

غسل میکنی،

نماز میخوانی،

چهارشنبه ها نذر حرم امامزاده صالح داری،

رمضان بعد از افطار کار می کنی،

محرم تعطیلی.

من از آن میترسم که روزی با ظاهری عالمانه،

جمعه بازار دین خدا را براه کنم،

زهد را بساط کنم،

غسل هم نکنم،

چهارشنبه هم به حرم امامزاده صالح نروم،

پیش از افطار و پس از افطار مشغول باشم،

محرم هم تعطیل نکنم!

فاحشه !!

دعایم کن …

faramarz mahdavi, [01.01.10 06:33]
«بودا به دهی سفر کرد. زنی که مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد. بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد. کدخدای دهکده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت: «این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید» بودا به کدخدا گفت:   «یکی از دستانت را به من بده» کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت. آنگاه بودا گفت: «حالا کف بزن» کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: «هیچ کس نمی‌تواند با یک دست کف بزند» بودا لبخندی زد و پاسخ داد: هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند.

بنابراین مردان و پول‌هایشان است که از این زن، زنی هرزه ساخته‌اند. برو و به جای نگرانی برای من، نگران خودت و دیگر مردان دهکده ات باش...